بعضی موقع ها به این فکر میکنم که کاش میرفتم تو کما وقتی به هوش میومدم
همه خاطره های بد از ذهنم دیلیت میشد یا میتونستم با چاقو درقلبو دلمو
باز کنم اون قسمت از کمبود و نیاز و ناخودآگاه که آزار دهنده اس رو بردارم دور
بندازم باز درشونو بدوزم باز از نو شروع کنم...
امروز استاد درمورد اختلال فراموشی تجزیه ای صحبت میکرد :این افراد خاطرات
تلخ و شیرین خودشونو جدا میکنن و خاطرات تلخو فراموش میکنن و این
عمل به صورت غیرارادی صورت میگیره... جالبه
منم پس از ساعتها تمرکز و فکر کردن به این نتیجه رسیدم که من کار بدی که
انجام ندادم به کسی هم که بدی نکردم پس این ناراحتی و عذاب وجدان بیش از
حد به چه علته؟؟بهتره به جای غصه خوردن به فکر درمانو راه چاره بود و از نو شروع کنم
دلو قلب زخم خورده رو به گوشه ای رها کنم و ازش درس عبرت بگیرم
و عاقلانه و بالغانه وواقع گرایانه به مسائل نگاه کنم خیالپردازی و رومانتیک بازی هم
تعطیل....