رفته نشسته گوشه اتاق .... گوشیش دستشه گهگداری یه اس میاد جواب
میده تا میخواد گوشیو از خودش دور کنه یه اس دیگه میاد....سردرگمه.....
از ساعت ۲۰:۳۰که اومده اتاق تو خودشه .... با کسی حرف نمیزنه....
فقط بعد از چند دقیقه میپرسه : راستی امروز چند شنبه بود؟؟
بچه ها بهش میگن:۵شنبه... سرشو میندازه پایینو میگه واه من فکر میکردم
۴شنبه است.... این سوالو حدودا ۱۰ بار از همه میپرسیدو باز فراموش
میکرد که پرسیده....
الناز میگه:: بابا این حالش خوش نیست یکی بیاد اینو جمع کنه ببره دکتر
ندا میگه:: نه انگار شکست عشقی خورده بذارین تو خودش باشه باز
همون آدم قبل میشه...
جای شهلا خالی بود که از اون تیکه های باحال بندازه
شهلا و پروین دیشب ساعت ۷رفتن بوانات خونشون....
به حرف میاد::میگه انرژیم تحلیل رفته هیچ انرژی واسه انجام کاری ندارم
نمیدونم چمه....
هیچوقت حرفاشو درددلاشو به کسی نمیگی همیشه میریزه تو خودش
مگه اینکه خیلی دلش گرفته باشه یکی دوجمله درمورد احساسش میگه
تا۱۲ همونجا نشست بعد رفت خوابید کسی ندونست چشه؟؟