بعضی موقعها احساس میکنم که مث بچه ای هستم یه کودک که نیاز به توجه داره...
این احساسو دوس ندارم .....
دوس دارم بهونه بگیرم خودمو لوس کنم ....
این احساساتو دوس ندارم ....
چرا این احساسات منو رها نمیکنه؟؟
کتاب بازی درمانی میگه که این احساسات برمیگرده به دوران کودکی اینکه در زمان
کودکی چقدر خانواده به نیازا و رفتارهای کودکانه پاسخ دادن و رفتار والدین تا چه حدی
جنبه حمایتی داشته...و اینکه آیا رفتارهای کودکانه رو قبول داشتن و اجازه دادن که
با بازی حرفامون بهشون بزنیم.....؟؟؟؟
افرادی که زمان کودکی به احساسات و نیازای کودکانه شون کسی پاسخ نداده زمان
ازدواج یا اینکه وقتی یکی پیدا میشه که اونارو دوس داره وبراشون جملات محبت آمیز
بکار میبره باز اون نیازا و احساست بچگی زنده میشن و لوس و بهونه گیر میشن
و اینجور رفتارهایی که من دارمو باعث میشن...
رفتارایی که من دارم احتیاج به توجه لوس و بهانه گیر شدن قهر کردن .واز این قبیل...
ولی خوب من الان خودمو برا کی لوس کنم ؟؟واس کی بهونه بگیرم ؟؟از کی قهر کنم؟؟
بابا لنگ دراز من کجاست؟؟؟
چرا این احساسا خاموش نمیشه؟؟؟ کاش میشد مستقل مستقل بود.... حتی نیاز
نداشتم با کسی حرف بزنم... وووووووووی که چقد دلم تنگه ................