...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۱۱۷ دخترک و بلوغ

زمانیکه دخترک به دنیا میاد .... دیگه همه خواهر و برادر ناتنی ازدواج کرده بودن فقط یه دونه خواهر مونده بود که ازدواج نکرده بود...البته رابطه این بچه ها با خواهرای ناتنی اینقد صمیمی و دوستانه  که .دخترک کلاس دوم دبستان میره که خواهر ناتنیش ازدواج میکنه ومیشن ۴تا بچه.... 

شوهر خواهر ناتنی به دخترک بیش از حد توجه میکرد خیلی دوسش داشت دخترک مریض میشه تب مالت میگیره اینقد حالش بد میشه که نمیتونسته راه بره و به سختی راه میرفته ولی شوهر خواهرش بغلش میکردو میبردش دکتر... براش چیپسو پفک میخرید....خیلی باهم دوست بودن....دخترکم حالش خوب میشه...  

تا اینکه دخترک به سن تکلیف میرسه بهش میگن نباید جلوی نامحرم موهات بیرون باشه نباید جلوی نامحرم بلوز شلواری بگردی نباید به نامحرم دست بزنی دخترکم میگه چشم....همه حرفارو قبول میکنه نکنه خدا ببرددش به جهنمو آتیشش بزنه ....دخترک خیلی میترسیده... دخترک نمیدونسته چرا باید اینکارو انجام بده ولی چون بهش میگن انجام میده....

یه روز شوهر خواهرش میاد خونشون اون روسری سرش نبود خواهرش بشدت دعواش میکنه که تو به سن تکلیف رسیدی نباید سرلختی بگردی دیگه به شوهر ( م ) هم نباید دست بزنی.... 

دخترک میگه چشم.... 

دخترک همیشه نماز میخونه...میره بیرون موهاشو میکنه تو...دیگه به شوهر خواهرش دست نمیزنه...تااینکه... دخترک داره بزرگ میشه داره  

دخترک ۱۱ساله میشه خیلی زودتر از بقیه دوستاش به سن بلوغ میرسه....اونروزا دخترک میدونست عادت ماهیانه چیه آخه توی مدرسه بهش یاد داده بودن...ولی روش نمیشد به خونه بگه...تا یه روز که از خواب بیدار میشه میبینه رختخوابش کثیفه کثیفه...مامان و خواهراش میفهمنو بهش میگن که باید چیکار کنه............. احساس بدی بهش دست میده خیلی خجالت میکشه 

دخترک اون روزا بزرگترین دشمنشو داداش کوچیکه ش میدونست آخه مامان بیش از حد به فکر اون بود توی دعواهایی که بین دخترکو داداشش میشد مامانش همش طرف داداشش بود...البته بابا هم طرف دخترکو میگرفت ولی بابا که همیشه تو خونه نبود بابا تاظهر سرکار بود....  

اولین روزی که پریود میشه و مامانش میفهمه ...همون روز باز باداداشش دعواش شده بود ولی این بار مامانش طرف دخترکو گرفت دخترک احساس بدتری بهش دست داد احساس ترحم چیزخیلی بدی بود یه لحظه از اینکه به بلوغ رسیده متنفر شد حالش از خودش بهم خورد...همون زمونا بود که اندام دخترک رشد میکرد.... و دخترک این تغییراتو احساس میکرد... 

دیگه رابطه دخترک باشوهرخواهر ناتنیش صمیمی نبود یعنی بود ولی نه به شدت قدیم دخترک باید خیلی مواظب رفتاراش باشه...چندین بار شوهر خواهرش میخواست بهش دست بزنه ولی دخترک امتناع میکردو لبشو به دندون میگرفت....شوهرخواهرشم ازش قهر میکرد و دیگه محلش نمیداد ولی دخترک زیر بار نمیرفت چون دوس نداشت به نامحرم دست بزنه....دخترک بشدت پایبند به نکاتی بود که بهش یاد داده بودن..........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد