...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۳۷ ((کامیون حمل زباله))

 

سلام دوستان این یک پیام برای همه ما می باشد  

 

  روزی من بایک تاکسی به فرودگاه میرفتم.ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی  

  میکردیم که ناگهان یک ماشین درست درجلوی ما از پارک بیرون پرید.راننده تاکسی ام 

  محکم ترمز گرفت. و ماشین سرخورد وبه فاصله چند سانتیمتراز ماشین دیگر متوقف 

  شد! 

  راننده ماشین دیگر سرش رابه ناگهان برگرداندو شروع کرد به مافریاد زدن.راننده تاکسی  

  ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد.منظورم این است که او واقعا دوستانه 

  برخوردکرد. 

  بنابراین پرسیم:((شما چرا تنها آن رفتار را کردید؟آن شخص نزدیک بود ماشینتان را از 

 بین ببردو ما را به بیمارستان بفرستد!))در ان هنگام بود که راننده تاکسی درسی به من 

 دادکه اینک به آن میگویم:  

 ((قانون کامیون حمل زباله)).او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون حمل زباله 

  هستندآنان سرشار ازآشغال ناکامی خشم ناامیدی در اطراف می گردند وقتی آشغال در 

  اعماق وجودشان تلنبار میشود آنها به جایی احتیاج دارند که آن را تخلیه کنندو گاهی 

  اوقات  روی شما خالی میکنند. 

 به خودتان نگیرید فقط لبخند بزنید دست تکان دهید برایشان آرزوی خیر کنید و بروید... 

 آشغال های آنهارا نگیرید و پخش کنیدبه افرادی دیگر درسرکار در منزل یا توی خیابان ها... 

 

  حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمیدهندکه کامیون های آشغال روز شان را بگیرند 

   و خراب کنند

             زندگی خیلی کوتاه است که صبح باتاسف از خواب برخیزید از این رو.... 

 

  ((افرادی که با شماخوب رفتار میکنند دوست داشته باشید وبرای آنهایی که رفتار مناسبی 

 ندارند دعا کنید.)) 

         زندگی ده درصد چیزیست که شما میسازید و نود  

          درصدنحوه برداشت شماست

۳۶ من و مترسک و کلاغ ها

 

 

مترسک ناز می کند
 
کلاغ ها فریاد می زنند
 
و من سکوت می کنم....
 
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان

۳۵ یه شب ماه میاد....

 

 

          یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو میبره  

           کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه  

           دره به دره صحرا به صحرا  

           میبره اونجا که شباپشت بیشه هایه پری میاد 

          ترسونو لرزون پاشو میذاره تو آب چشمه 

           شونه   میکنه  موی  پریشون 

           

          یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو میبره 

         ته اون دره اونجا که شبا یکه و تنها 

          تک درخت بید شادو پرامید 

          میکنه به ناز دستشو دراز 

         که یه ستاره بچکه مث یه چیکه بارون 

         یه جای میوه ش سر یه شاخه ش بشه آویزون 

 

        یه شب مهتاب میادتو خواب منومیبره  

        مث شب پره باخودش بیرون  

        ....................

 

                                              

                                           یه شب ماه میاد.......

         

۳۴ سکوت

 

 

            کاش میشد باسکوتم حرف زد لازم نبود همه حرفاتو بزنی تا بفهمن 

             اونم با حرف زدن شاید بفهمن.... 

            

۳۳ شب من و بتی

 

 

 دیگه حوصله نوشتن و ادامه دادن به بلاگ نویسی رو ندارم  

   ولی دوس دارم بنویسم وقتی کسی نیست که به حرفای دلت گوش بده 

    دیشب بتی باز از دستم ناراحت شده بود نشست۲ساعت تموم حرف زد باهام 

   البته بهش حق میدم واینبار دوس داشت که از حرفاش برداشت همیشگی رو نکنم 

    

بتی اکثر اسمسای منو تو گوشیش نگه داشته بود ولی من باورم نمیشد که یه دختر 

نسبت به همنوع خودش اینقد عشقولانه برخوردکنه و توی ذلش پراز حرفای نگفته 

باشه ...... 

  بتی همش از روش درمان راجرزی میگفت و اینکه پذیرش بی قیدوشرط دیگران 

  و اینکه در مواقع دشوار خودتو جای دیگری بذاری و میگفت که بارها خودشو 

  جای من گذاشته و دیده که طاقتشونداره .... 

  منم فقط حرفاشو گوش دادم حرفی برای گفتن نداشتن از بس که حرفای قشنگ 

   میزد بتی دیگه داره یه روانشناس واقعی میشه میدونم موفق میشه حرفاش بهم  

  کمک کرد ولی ......

۳۲ اتاق ما

 

 

      اینم یه عکس واقعی از اتاق ما............. 

      

 

   ولی من با اینا که مشکلی ندارم من خودمو میتونم باهر موقعیتو شرایطی وفق بدم 

   تازه به جو اتاقمون همیشه میخندم و ...... 

 

   خیلی باحاله ولی بعضی بچه ها باگذشت ۴سال هنوز این جو براشون غیر قابل تحمله 

    

 

          فرستاده شده توسط دوست جون

۳۱ باز برگشتم سر خونه اول...

 

 

     باز برگشتم سر خونه اول .....عیدقربانو رفتم خونه بتی جون و طاهره گلو..... 

     وای که چه خوب بود اینقدمهمون نواز بودن که حسابی منو شرمنده خودشون کردن 

     هنوز توخماری اونروزا موندم .... 

    خونه بتی و طاهره توی روستاست وای که چه هوایی داشت دوروبرمون پراز کوه بود 

    ولی وقت نشد از یکیش بریم بالا و به اسم خودمون ثبتش کنیم... 

   خیلی خوش گذشت هرچی بگم باز کم گفتم شب آخر که میخواستیم برگردیم 

   همه دمغ و کسل بودن و اصرار میکردن بیشتر بمونیم ماهم که از همه کسلتر... 

  ... 

  ... 

  ... 

 مامان بتی از اینکه با من یه عکس نگرفته بود خیلی ناراحت بود به بتی گفته بود 

  اینقد عجله کردین که یادم رفت با....عکس بگیرم  

  

     

 حالا که برگشتم خوابگاه به جای داشتن انرژی باز بی حوصله شدم دیدن جو خوابگه 

 باز حالمو گرفته 

 

 

        اینقد بی انرژی شدم که باورم نمیشه نمیدونم باز چه اتفاقی افتاده اینجوری شدم.... 

 

          

۳۰ آرامش

 

 

       قبلا که دلم میگرفتو یه حس بد به سراغم میومد سریع میرفتم نماز میخوندم 

        حالا که نماز نمیخونم وقتی اینچوری میشم کتاب میخونم احساس بهتری  

       بهم دست میده باخوندن کتاب بیشتر احساس آرامش میکنم وقتی یه مطلب 

       جدیدو یاد میگیرم بیشتراز نماز بهم آرامش میده............. 

 

   

۲۹ بخش اطفال

 

 من که اینو خوندم خوشم اومد شاید شماهم خوشتون بیاد.... 

 

 

  رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد 

   که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... 

  بدون وقفه میگفت: «تقی.....تقی!»

  پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ... 

  بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه! 

  پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید 

  تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده!

  ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده!!

 مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم 

  دلداری اش داد و آرومش کرد

 گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...

 مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... 

  این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود،  

 برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: «تقی.» 

 

                                                                khialatemobham.blogfa.com

۲۸ برای تو

 

 

دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام، 

 خواهم که جاودانه بنالم به دامنت  

شاید که جاودانه بمانی کنار من، 

 ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت