حالا ماههاست
که لیوان خالی ات را
نیمی باران پر می کند
نیمی کلماتی که
دنباله شان به پاییز می رسد ...
محسن نظارت
ماههای آخرزندگی دانشجویی داره به سرعت باد میگذره ولی من اصلا ازاین
مدت باقیمانده نه استفاده ای میکنم ونه لذتی میبرم بزرگترین آرزوم اینه که
این چندماه هم بگذره برم خونه البته نه اینکه دلم هوای خونه رو کرده نه
از بچه ها رفتاراشون از خودم دلگیرم به اینجام رسیده دارم منفجر میشم
وهیچکس حال مرا درک نمی کنه وکسی نیست که از دردهای وجودم باهاش
حرف بزنم میخوام برم به ناکجاآباد .............کجاست این ناکجاآباد؟؟؟
دلم می گیرد به اندازه تمام قاصدکهای دنیا
دلم می گیرد
ذره ذره وجودم منقبض میشود وگریه هم دیگر تاثیری ندارد
هیچ چیزالتیام بخش روانم نیست
وتنهادرد درد درد
تنهایی تنهایی تنهایی
و......................
زنده بودن همجنان ادامه دارد
زندگی؟؟؟؟؟!
بزن باران که دین را دام کردند شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شدکه با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبیست به زیر آوار گاه پایکوبیست
مزار تشنه جویباران پر از سنگ بزن باران که وقت لای روبیست
بزن باران بهاران فصل خون است بزن باران که صحرا لاله گون است
برگرفته از manihastam.blogsky.com
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
چون آب بر آمدیم و چون باد شدیم
میگن که: خودت باش!!!یعنی چی؟؟
اگه تاالان خودم نبودم پس کی بودم؟؟؟
میدونی چیه میخوام بی خیال عشق واحساس باشم میگی میشه؟؟
یه دوست میگفت:طوری زندگی کن که انگار به کسی نیاز نداری
نشون نده احساساتت جریحه دارشده ...
میشه چقدر میشه؟؟تاکی میشه؟؟
من میخوام تو این وبلاگ جدیدچی بنویسم تو میدونی؟
می خوام باز بنویسم ...بنویسم از چیزایی که باید یادم بمونه
نباید فراموش کنم ....از چیزایی که باید باشن و چیزایی که
بهتره نباشن..........ازحال بنویسم نه گذشته نه آینده البته
باید سعیمو کنم ..........................