دخترک خیلی دوست داشت یه چتر رنگارنگ خوشگل داشته باشه از اونایی که دوستاش داشتن ...مامان مژگان همکلاسیش همیشه براش از این تخم مرغ شانسیا که توش جایزه و کاکائو داشت براش میخرید دخترک از اینا هم خیلی دوست داشت ... دخترک بزرگترین آرزوش این بود که یه جفت کفش اسکیت داشته باشه ولی هیچوقت به آرزوش نرسید...وهیچوقت دراین باره نه با بابا نه مامانش حرف میزد فقط خواهرا و برادرش میدونستن که اون کفش اسکیت میخواد اینم از جایی میدونستن که خترک آرزوهاشو روی کاغذبرای خدا نوشته بودوتوی یکی از سوراخای دیوار حیاط که نه دیوار ربروی خونه گذاشته بود :اولین آرزوهاش سلامتی خونواده ش بود کفش اسکیت رو آخر نوشته بود تازه اشتباه نوشته بود و داداشش کلی مسخره ش کرد نوشته بود خدایا من کفش اسکیپ میخوام....داداشش ۱سال از خودش کوچیکتربود اون آرزو داشت یه کاپشن خوشگل داشته باشه واین آرزو رو با خواهر بزرگه باهم رو دیوار ثبت کرده بودن و تاریخ هم زده بودن...ولی خوب هیچکدوم تو بچگی به هیچکدوم از این آرزوها نرسیدن....
یه روز باباش خونریزی شدید معده میکنه مامان هم ناچارا بچه هارو میذاره خونه مامان بزرگ پیش خاله و میره پی دوا درمون بابا ....مامان بزرگو خاله به داداش کوچیکه خیلی توجه میکردن دخترک غصه میخورد یه روز میرن خرید واسه داداشش یه تلفن خوشگل میخرن ولی واس دخترک یه کش مو میخرن دخترک خیلی ناراحت میشه آخه دخترک که موهاش کوتاه کوتاست کش به چه دردش میخوره؟؟ کلی ناراحت میشه ولی گریه نمیکنه .... همه میفهمن چرا ناراحت شد ولی کسی به روش نیاورد....این اولین باری بود که معنی تبعیضو فهمید.....
توی یه خونواده پرجمعیت به دنیا اومد...نه پرجمعیت ولی برادرای ناتنی زیادی داره که خدارو شکر ازدواج کرده بودنو هرکدوم توی خونه خودشون زندگی میکردن اصلا کاری به کار همدیگه نداشتن سالی ۱بار اونم عید نوروز تازه به اجبار همو میدیدنو سلام تبریک تا سال بعد ....
توی خونشون فقط۴تابچه هستن که ۲تا خواهر با۱برادرکه از همدیگه ن ...وناتنی نیستن...
ازاینا که بگذریم میرسیم به بابا و مامانش...باباش ۶۰سال از خودش بزرگتره یعنی بابا متولد۱۳۰۸ ولی دخترش۱۳۶۸....مامانو بابا ۳۰سال تفاوت سنی دارن ولی هم بابا ومامان هم بچه ها همدیگه رودوس دارن بابا جملات محبت آمیز زیادی بلده که گاهی باهاشون شعر میسازه و واس دخترک میخونه دخترک هم ذوق میزنه....
ولی دخترک داره بزرگ میشه چیزی از گرگای دوروبرش نمیدونه چیزی از بلوغ و رابطه جنسی نمیدونه...نمیدونه چرا میگن پسرا بدن نباید باهاشون رابطه داشت....هیچی نمیدونه حتی خیلی کمم نمیدونه ....نه اشتباه نکنید عقب مونده نیست فقط کسی نیست دراین باره بهش اطلاعاتی بده وچشمو گوششو باز کنه....واقعا چیزای ساده رو هم نمیدونه.....که هرکسی باید بدونه.....
همینجوری زندگی میگذشت و میگذشت با خوشی و ناخوشی ...مریضی و بی پولی...ولی هیچکدوم از اینا برادخترک اهمیت نداشت چون خونواده داشت حتی اگه بابا مامانش مریضو بی پول بودن ....هیچوقت حرف اینکه دوستم اینو داره چرا من ندارم نبو نه تنها دخترک بلکه همه خونواده............
بقیه شو کم کم براتون میگم لفطا ادامه داستانو دنبال کنین خوشحال میشم....
دلم می خواهد یک زن باشم...
من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم –قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،
می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر..
،مسافرت میروم حتی تنهای تنها .... .
حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـ
حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ
اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا .ـ
زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند. نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند اما از حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند. ـ
بعضی وقتا احساس میکنم زیادی بچه موندم ....زیادی نمیفهمم زیادی حالیم نیست نه من حالیمه میفهمم ولی بلد نیستم چه جوری باید بیان کنم... یهویی دلم میگیره .... بعد میشینم گریه کنم ولی حوصله گریه کردنم ندارم اصلا گریه هم نمیکنم.... امروز تو بدجوری زدی تو ذوقم...بی احساس بدجنس بداخلاق ..... میدونم شما نفهمیدین من چی میگم
هزاران دهقان از خدا طلب باران کردند وغافل ازینکه
خدا با کودکی ست که چکمه هایش سوراخ است....
بنا به گزارشات رسیده...
دیشب دانشکده فنی مهندسی دانشگاه ما توی آتیش سوخت...
خبرگزاری ایسنا (هاجر ایسنا) اینگونه بیان کرد که :: دیشب قسمت سایت دانشکده بعلت
اتصالی برق ها آتیش میگیره و یابه گونه ای منفجر میشه....
دیشب قبل از آتش سوزی::
جناب نوحه گر توسط شبکه ۳ دعوت شده بود تا درخصوص دانشگاه ما حرف بزنه و پیشرفتهایی
رو که توی این مدت بخاطر زحمات بیدرغش کرده بود رو یاد آور بشه....
و از اونجایی این آدم حراف از اول تا آخر حرفاش فقط دروغو پز الکی و وراجی کردن میگذره...
چند ساعت بعداز سخنرانی اوشون در شبکه 3... دانشکده آتیش میگیره...
دم هر کی که اینکارو کرده گرم
این مرتیکه حقشه...
و دانشکده متحمل زیانو ضرر فراوان میشه....
حالا اینکه علت آتش سوزی واقعا اتصالی برقا بوده یاااااااااااا چیز دیگه بماند...
ولی دمش گرم هرکی بوده....
......................................
از اینا که بگذریم یه خبر دیگه...
از اونجایی که پول برق خوابگاه ما خیلی زیاد اومده و به توان n...مسئولین خوابگاه خواستار
شدند که::
دانشجویان خود پول برقو بپردازند ...اگه میخوان شبای امتحان با کمبود برق مواجه نشن
......................................
ادامه خبرها را در روز بعد به اطلاع گرامیتون میرسونم
بوسبوس