می دانی
روزهای ابری و سیاه
ماندگار نیستند
باران که بیاید
همه چیز را میشوید و میبرد
باران که بیاید
ابرهای سیاه میروند
رنگین کمان میشود
و
طراوات باران میماند
یادت باشد
ماه پشت ابر ماندگار نیست
منو نقاشی کن
شکل یک مترسک
که از لابلای حصار پشتی دشت
زل زده به خوشبختی
زیرش بنویس
ادامه دارد
با سه نقطه پایانی...
دلم میخواد گریه کنم
الی کجایییییییییییییی؟؟
چرا بلاگت نیست؟؟ کجا رفتی؟؟
انگار به آدمای توی دنیای مجازی هم نباید دلخوش کرد همه به هر صورت
درگیر مشکلات خودشونند و تنهات میذارن....
باید تنها بود تنهای تنها.....
بعضی موقعها احساس میکنم که مث بچه ای هستم یه کودک که نیاز به توجه داره...
این احساسو دوس ندارم .....
دوس دارم بهونه بگیرم خودمو لوس کنم ....
این احساساتو دوس ندارم ....
چرا این احساسات منو رها نمیکنه؟؟
کتاب بازی درمانی میگه که این احساسات برمیگرده به دوران کودکی اینکه در زمان
کودکی چقدر خانواده به نیازا و رفتارهای کودکانه پاسخ دادن و رفتار والدین تا چه حدی
جنبه حمایتی داشته...و اینکه آیا رفتارهای کودکانه رو قبول داشتن و اجازه دادن که
با بازی حرفامون بهشون بزنیم.....؟؟؟؟
افرادی که زمان کودکی به احساسات و نیازای کودکانه شون کسی پاسخ نداده زمان
ازدواج یا اینکه وقتی یکی پیدا میشه که اونارو دوس داره وبراشون جملات محبت آمیز
بکار میبره باز اون نیازا و احساست بچگی زنده میشن و لوس و بهونه گیر میشن
و اینجور رفتارهایی که من دارمو باعث میشن...
رفتارایی که من دارم احتیاج به توجه لوس و بهانه گیر شدن قهر کردن .واز این قبیل...
ولی خوب من الان خودمو برا کی لوس کنم ؟؟واس کی بهونه بگیرم ؟؟از کی قهر کنم؟؟
بابا لنگ دراز من کجاست؟؟؟
چرا این احساسا خاموش نمیشه؟؟؟ کاش میشد مستقل مستقل بود.... حتی نیاز
نداشتم با کسی حرف بزنم... وووووووووی که چقد دلم تنگه ................
شهیدذاکررفته برام وقت گرفته....وقت چی؟؟
حدس بزنیین..
...
..
..
..
..
نمیدونین؟؟
رفته برام وقت مشاوره مذهبی گرفته و اصرار که بیا برو تا دیر نشده مهسا یه روزی
دیر میشه و پشیمون میشیا دوس دارم کمکت کنم....
خداااااااااااااااا
یعنی چون من نماز نمیخونم خدا دیگه منو دوس نداره منو نمیخواد ازم قهره....
بچه های سوئیت که اینجورین رفتارشون عوض میشه خوب میشه بد میشه....
بعد هر کدوم هر بار میان و به من میگن ::چرا نماز نمیخونی؟؟
اشتباه میکنی اگه نماز نخونی اینجور میشه اونجور میشه...
هر کسی به نوعی میخواد منو به راه راست هدایت کنه....
دیشب اژدها(زهرا) میگفت::من قبلا که تو نماز میخوندی بهت حسودیم میشد
میگفتم وای مهسا چقد پاکو معصومه مث فرشته ها میشه با اون چادرسفید
گل گلی....
یعنی چون نماز نمیخونم همه اون ویژگیایی که داشتم دیگه ندارم دیگه پاکو...
نیستم دیگه اینارو نمیبینن
من که نمیتونم من که نمیدونم .....
چرا اینجوریه
یادم میفته به کتاب انحرافات اجتماعی بعد احساس میکنم نماز نخوندن من به انحراف بودنم
و ناهنجار بودنم ربط داره انگار نماز برا همه آدما یه هنجار شناخته میشه که
درصورت پیروی نکردن آدم منحرفو ناهنجار شناخته میشه....
همه جنبه معنویشو فراموش کردن .... الکی میخونن برای رفع عذاب وجدانشون چون
براشون عادت شده یه حقیقت نیست براشون.....حالا هم براساس معیارای اونا من
ناهنجار شناخته میشم......ووووووووی که چقد پشت سرم حرف میزنن....
من نمیتونم متظاهر وریاکار باشم نمیتونم ادای نماز خوندنو در بیارم تا اونا دوسم داشته باشن
من نمیخوام با چاپلوسیو تملق عزیز بشم و....
نمیخوام.....
شهید ذاکر زنگ زده میگه دانشگاه بارون اومده....
فاصله دانشگاه تا خوابگاه ما چیزی حدود ۱ساعته....
.........
دانشگاه تو بیابونیه.....
ولی من نرفتم خیلی وقتمو میگرفت این ۱ساعت فاصله ببین چکار میکنه؟
اونجا بارون اومده ولی اینجا هوا آفتابی آفتابی
آروم اومد تو اتاق بدون اینکه کسی صداشو بشنوه رو تختش نشست...
یه صداهایی رو شنید خوب که گوش داد صدای هم اتاقیاش بودکه از اتاق بغلی میومد...
داشتن درمورد اون حرف میزدن....وووووووووی که چه با اطمینان حرف میزدن....
نجمه بوری:یعنی الان کجاست؟؟؟ من که از صب ندیدمش
شهیدذاکر: آره منم نگرانشم اون خیلی چت میکنه...
سمیه: نه چت نمیکنه تو بلاگش مطلب میذاره
نجمه بوری: نخیر من خودم شنیدم که یه روز داشت ازدوستای چتیش میگفت
شهیدذاکر: آدمم که معتاد چت شه دیگه نمیتونه ترکش کنه....
اون یکی نجمه: من چیزی نمیگم قبلا هم نشستین پشت سرش حرف زدین
بعد که رسیدبه گوشش بدون اینکه من چیزی گفته باشم ازمنم قهر کرد....
و بحث ادامه اشت...
سمیه هم فقط گوش میکرد .... و انگار حرفای اونارو با سکوتش تایید میکرد..
ولی اون دیگه داشت دق میکرد ازقضاوت هاو حرفاییی که در موردش میزدن ..... ولی سکوت
کرد و چیز ی نگفت...
تا اینکه نجمه بوری چشمش به اون افتاد....
چه عجب رویت شدی ؟؟
من که حرفاتونو شنیدم....
فهمیدی نگرانت بودیم...؟؟
آره خیلی خوب هم چیو فهمیدم....واقعا نگرانین بعد میشینین پشت سرم دور همدیگه بازار
گرمی راه میندازین...
گوشیت چرا خاموش بود؟؟
شارژش تموم شد از ونجایی که منم منظر کسی نبودم شارژش نکردم همین...
دیگه بحث تموم میشه وهمه سکوت میکنن و اون هم انگارنه انگار چیزی شنیده
باز میریزه تو خودش.....
((اگه واقعا نگران دوستتون هستین بشینین پیشش باهاش حرف بزنین بازار گرمی راه
نندازین سوظن هارو تشدید نکنین بخدا اینکارا درست نیست کوچکترین حرفا میتونه
باعث بزرگترین تاثیرات و اختلافات بشه....مواظب رفتاراتون باشین))
اگه بارون بیاد من یه شب تا صب میشینم بهش گوش میدم.....
بخدا دلم بارون میخواد خیلی ...........
توروخدا ببار دیگه
ببار ببار ببار......
۲واحد مقدمات روانپزشکی داریم این کتاب اینقد سخته و همه مسائلش مث همه
که هرچی بخونی انگار چیزی نخوندی از بس که مطالبش شبیه همه......
ووووووووووی که چه سخته خوندنش
تازه کشف کردم که من دچار دلیریوم شدم....
مشخصات بارزش نقص در حافظه توجه و فکر و قضاوته
دارای نشانگان نوسانی کوتاه مدت این افراد ۲۴ ساعته شبانه روز ثابت و یکنواخت
نیستند بلکه ممکنه هر ساعتی رفتارش به نوعی تغییر کنه
ممکنه دچار افسردگی اضطراب و دچار آپاتی(فقدان عاطفه )بشه و...
حالا باید راه های درمان و داروهاشم یاد بگیرم الان اومدم خستگیمو در کنم
من رفتم بعد شوخی کردم من که دلیریومی نیستم