این چه کاری بود کردی؟
- ...
- پشیمون نیستی؟
- برو بیاحساس! این قدر خودت رو سانسور کن تا یادت بره چی بودی.
یکی از بدیهای دختر بودن اینه که اگه از کسی خوشت بیاد باید دندون
رو جیگر بذاری تا طرف خودش بیاد خواستگاری بعد اگه هم نیومد نباید
حرفی بزنی چون دختری عیبه زشته واه سبک میشی ..
.اونوقته که خردو خمیرت کنن حقیرت کنن پس بهتره خاموش بشینی
و نیگاه کنی ...
اینجوری خیلی بده... من دوس دارم ازاد باشم ازاده آزاد حداقل توی
انتخاب دوست یا هرچیز دیگه ای ازاد باشم بدم میاد بشینمو منتظرباشم
بدم میاد بهم میگن واه موهاتو بکن تو بده عیبه پسرا میبینن گناه داره
بدم میاد بهم میگن سنگین باش بلند نخند با اینو اون حرف نزن
من میدونم چی بده چی خوبه تا حدودی...
ولی خسته شدم از این وضع ....
من نمیخوام بی قیدو بند باشم ...نمیخوام به چیزی وفادار نباشم من
میدونم خیانت دروغ ناپاکی نامردی چیه من اینارو نمیخوام فقط میخوام
اااازاد باشم
خانوم عباس زاده دیوونه به من میگه وضعت نامناسبه زنیکه از خودش
خجالت نمیکشه میگم کجای من نامناسبه درست نیست
میگه فجیع نیستی ولی خوبم نیستی...
حتما میخواد مث بسیج مسیجیای خوابگاه ساق دست بپوشم و
چادر سر کنم که نکنه آقایون به گناه بیفتن حالم از هرچی ......
.اینجارو سانسور میکنم...
جالبه از این اسلام ناب محمدیشون نه نام محمدیشون
فقط چادرو ساق دستو یاد گرفتن دختر نخنده یاد گرفتن
دختر با پسر حرف نزنه یاد گرفتن... بابا جمعش کنین این بساطو
... اینجا دانشگاه نیست حوزه اس...
واقعا دوس دارم پسر باشم
آخرش میگن اشکال نداره پسره تو دختری رعایت کن
پسرا که چیزی ازشون کم نمیشه...تو دختری ضربه میخوری
....پس هوای خودتو داشته باش
من نمیخوام دختر باشم....
دلم یه چیزی میخواد ولی نمیدونم چی؟؟
یعنی میدونم ولی نمیشه ..... خیلی دلتنگم.... کاش میشد...
میفهمی چی میگم.....
یه چیزی میخوام ولی نمیشه نمیاد کاش اونجوری نبود کاش ....
میدونم نفهمیدی چی میگم....
اومده میگه سلام راستی خودکارتونو یادم رفت پس بدم
گفتم:قابلی نداره اشکال نداره
میگه:خودکار بهونه بود دنبال یه فرصت میگشتم باهاتون حرف بزنم
گفتم:درچه موردی؟
میگفت:اولین روز شمارو جلوی عابر دیدم بعد چند بارم تو دانشکده دیدمت میدونی؟
گفتم :آره میدونم
گفت: جالبه چیزایی که من یادمه شما هم یادتونه ...پس شما هم توجه کردین به
اون لحظه ها....
گفتم: نیازی به توجه کردن نداشت والا شما اینقد ضایع نگاه میکردین که دوستامم
میفهمیدن...
گفت:ااا
گفت: شما ترم چندین ؟ گفتم : ۷
گفت: یعنی دیگه دارین تموم میکنین گفتم :آره تمومه ترم آخره دیگه میرم از اینجا
بعد از گرفتن کلی اطلاعات و سین جیم کردن ما ...
حالا دیگه احساس راحتی میکرد...
کاش شمارو زودتر پیدا کرده بودم من همه روزا تنهام تنهایی میرفتم لب دریا وقتی که دلم
میگرفت...اصلا رفتار و حرف زدن شما از یادم نمیره حتی اگه جواب رد بدین من شمارو
فراموش نمیکنم....
میشه شماره های همو داشته باشیم ....
من: به کسی شمارمو نمیدم اون: من با بقیه پسرا فرق میکنم
من: مشکل من فرق شما و اونا نیست مشکل من شناخته...من شمارو نمیشناسم
اون :اگه منابع ارشدو بخوای بهتون میدم توی درساتون بهتون کمک میکنم
من : هدف شما چیه از اینکارا؟
اون :الان نمیتونم هدفمو بگم باید شمارو بیشتر و بهتر بشناسم
من: ولی شمارمو بهتون نمیدم
اون: اشکالی نداره من شمارمو میدم خواهش میکنم زنگ بزنیین من منتظرم اصلا از تلفن
عمومی زنگ بزنین قول بدین زنگ بزنین...
من: قول میدم ولی روزشو معین نمیکنم....
من و خودم اون لحظه غیر قابل تحمل ترین لحظه بود کاش زود تموم میشد دیگه داشت
حوصلم سر میرفت...چقد از پسره بدم اومده اااه
اصلا ازش متنفر شدم...
الان مثلا فرجه هاست و من باید درس بخونم ولی من که آدم بشو نیستم مث
این نت ندیده ها شب و روز تو سایت خوابگاه پلاسم....
دیگه خسته شدم از بس no boooooooooooody بودم من مهسام همیشه
مهسا بودم
یه چیز دیگه
الی یگانه آلبالو خانومی خیلی دوستون دارم بوس
بهم میگه::بابا تو پاکی بیخیال مقوله دوس پسری شو بیخیال همه پسرا شو
نمیدونی که زندگیت چه جهنمی میشه منم گفتم میدونم نه اینکه ندونم ولی
خوب بعضی وقتا مشنگ میشم اسکل میشم میزنه سرم دوس دارم شیطونی کنم
می گه :برو سراغ یه بازی دیگه به آتیش نزدیک نشو ...
منم گفتم::چشم چشم دوس ندارم آرامشی رو که دارم به راحتی از دس بدم
حرف گوش میکنم.....
میگه::آفرین ....
منم میخندم از خوشحالی ذوق میزنم ولی اینقد خوشحال میشم
ازنصیحت کردناش از نگرانیاش....
باز پشیمون شدم میخوام از زندگی آدمای دوروبرم بگم....
بابای آذین زنشو بخاطر اینکه بهش خیانت کرده طلاق داده (البته کسی از اصل ماجرا خبر
نداره)فقط گفتن که بابهترین دوست شوهرش رابطه داشته البته من فکر نکنم
شوهرشم آدم درستی بوده ....اصلا چه بلایی سراین دو اومد خدا میدونه آخه میگفتن
خیلی شوهره هوای زنشو داره البته میگفتن زنه هم دروغگوی قهاری بوده...
همه اینا شنیده هاست کسی که خبرنداره...این زنوشوهر5تادختر داشتن که فقط 1
دختر 8ساله تو خونه بود همه دخترا عروسی کرده بودن...میگن که دوماد آخری دستشو
رو کرده چون واس زنش به پا گذاشته که ببینه چقد بهش وفاداره!!!بعد میبینه که عروس
خانوم نه بابا وفادار نیست البته چون قول داده بوده بهش وفادار باشه طلاقش نمیده
....ولی خوب این وسط آذین بیچاره فقط ضرر کرده دختر کوچولوی ۱۰ساله....
اخه بعداز طلاق بابا مامانش میره حیرونوویلون میشه آخه باباش که میره پی زن
پیدا کردن مامانش هم میره پی یه زندگی جدید ...خواهرش هم میره بندر....
۴تا خواهرای دیگشم که هیچ مهرو محبتی بینشون نیست....
حالا آذین بزرگ بشه چی میشه؟پراز عقده های روانی و روحی حل نشده اس...
پراز کمبود محبته پراز گریه های خاموشه ....نه میفهمه اغوش گرم مامان چیه
نه معنی پدری رو میفهمه براش نگران خیلی نگرانم
آذین ۲ساله که با ما زندگی میکنه....خونه ماهم که هیچکدوم از نیازای اونو نمیتونه
برآورده کنه....
سلام
حالوحوصله نوشتن ندارم.....بعدهم نمیدونم از چی بنویسم از کی ....
فقط دوس دارم دوست داشته باشم
بوسوبوس
احساس میکنم بلاگم درپیته الکیه بدردنخوره
چرته مزخرفه....همین
امروز دارم میرم خونه
اونجا دسترسی به نت خیلی محدوده محدودتر از اینجا!!!!
آخه کامپیوتر و همه امکاناتش در انحصار داداش کوچیکه اس بدون اجازه
اون من حق استفاده ندارم
پس بهتره بی خیال شمو...دادوبیداد راه نندازیم باز...
روزای خوبی داشته باشین مواظب خودتونم باشین شنبه برمیگردم
بای بای
دم دمای عصربود از خواب که بیدار شدم دیدم هواابری شده آخه تخت من کنار
پنجره اتاقه....
از جام با هیجانو تندتند پاشدم لباسام پوشیدم پله هارو ده تا یکی اومدم
پایین...تارسیدم به حیاط خوابگاه ...
همینکه پاموگذاشتم توحیاط دیدم 1قطره بارون افتاد رو صورتم...
کم کمک داشت شدید میشد منم های و هوی کنان توحیاط از
خوشحالی داد میزدمو زیر بارونا میرقصیدم
اینا فقط خیالاته خیالات...
بارون کیلو چنده؟؟؟