-
۷۶ نقاب فروش
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 10:18
این چه کاری بود کردی؟ - ... - پشیمون نیستی؟ - برو بیاحساس! این قدر خودت رو سانسور کن تا یادت بره چی بودی. http://khoshbash.blogsky.com
-
۷۵ من نمیخوام دختر باشم
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 10:11
یکی از بدیهای دختر بودن اینه که اگه از کسی خوشت بیاد باید دندون رو جیگر بذاری تا طرف خودش بیاد خواستگاری بعد اگه هم نیومد نباید حرفی بزنی چون دختری عیبه زشته واه سبک میشی .. .اونوقته که خردو خمیرت کنن حقیرت کنن پس بهتره خاموش بشینی و نیگاه کنی ... اینجوری خیلی بده... من دوس دارم ازاد باشم ازاده آزاد حداقل توی انتخاب...
-
۷۴ بازم دلم
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 13:00
دلم یه چیزی میخواد ولی نمیدونم چی؟؟ یعنی میدونم ولی نمیشه ..... خیلی دلتنگم.... کاش میشد... میفهمی چی میگم..... یه چیزی میخوام ولی نمیشه نمیاد کاش اونجوری نبود کاش .... میدونم نفهمیدی چی میگم....
-
۷۳ من و پسره ارشده
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:31
اومده میگه سلام راستی خودکارتونو یادم رفت پس بدم گفتم:قابلی نداره اشکال نداره میگه:خودکار بهونه بود دنبال یه فرصت میگشتم باهاتون حرف بزنم گفتم:درچه موردی؟ میگفت:اولین روز شمارو جلوی عابر دیدم بعد چند بارم تو دانشکده دیدمت میدونی؟ گفتم :آره میدونم گفت: جالبه چیزایی که من یادمه شما هم یادتونه ...پس شما هم توجه کردین به...
-
۷۲ no booooooooody
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 09:59
الان مثلا فرجه هاست و من باید درس بخونم ولی من که آدم بشو نیستم مث این نت ندیده ها شب و روز تو سایت خوابگاه پلاسم.... دیگه خسته شدم از بس no boooooooooooody بودم من مهسام همیشه مهسا بودم یه چیز دیگه الی یگانه آلبالو خانومی خیلی دوستون دارم بوس
-
۷۱ سپهر...!!!
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 19:40
بهم میگه::بابا تو پاکی بیخیال مقوله دوس پسری شو بیخیال همه پسرا شو نمیدونی که زندگیت چه جهنمی میشه منم گفتم میدونم نه اینکه ندونم ولی خوب بعضی وقتا مشنگ میشم اسکل میشم میزنه سرم دوس دارم شیطونی کنم می گه :برو سراغ یه بازی دیگه به آتیش نزدیک نشو ... منم گفتم::چشم چشم دوس ندارم آرامشی رو که دارم به راحتی از دس بدم حرف...
-
۷۱ زندگی آذین
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 19:32
باز پشیمون شدم میخوام از زندگی آدمای دوروبرم بگم.... بابای آذین زنشو بخاطر اینکه بهش خیانت کرده طلاق داده (البته کسی از اصل ماجرا خبر نداره)فقط گفتن که بابهترین دوست شوهرش رابطه داشته البته من فکر نکنم شوهرشم آدم درستی بوده ....اصلا چه بلایی سراین دو اومد خدا میدونه آخه میگفتن خیلی شوهره هوای زنشو داره البته میگفتن...
-
سلام
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 17:33
سلام حالوحوصله نوشتن ندارم.....بعدهم نمیدونم از چی بنویسم از کی .... فقط دوس دارم دوست داشته باشم بوسوبوس احساس میکنم بلاگم درپیته الکیه بدردنخوره چرته مزخرفه....همین
-
۶۹ بای بای
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 11:10
امروز دارم میرم خونه اونجا دسترسی به نت خیلی محدوده محدودتر از اینجا!!!! آخه کامپیوتر و همه امکاناتش در انحصار داداش کوچیکه اس بدون اجازه اون من حق استفاده ندارم پس بهتره بی خیال شمو...دادوبیداد راه نندازیم باز... روزای خوبی داشته باشین مواظب خودتونم باشین شنبه برمیگردم بای بای
-
۶۸ خاطره یه روز بارونی
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 11:06
دم دمای عصربود از خواب که بیدار شدم دیدم هواابری شده آخه تخت من کنار پنجره اتاقه.... از جام با هیجانو تندتند پاشدم لباسام پوشیدم پله هارو ده تا یکی اومدم پایین...تارسیدم به حیاط خوابگاه ... همینکه پاموگذاشتم توحیاط دیدم 1قطره بارون افتاد رو صورتم... کم کمک داشت شدید میشد منم های و هوی کنان توحیاط از خوشحالی داد میزدمو...
-
67 بازم بارون...
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 11:00
فقط اومدم بگم بارون میخوام مگه نگفتین هوا ابری میشه بارون میاد پس چرا خبری نیست من بارون میخوام ................. چرا واس شما بارون میاد برا ما نمیاد؟؟؟
-
۶۶ سیستم ارشد
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 22:11
وقتی پشت سیستم ارشد میشینی وای که چه خیالت راحته!! دیگه اونموقع بچه ها هی نمیان بگن ببخشید برامون این کارو کن اونکارو کن حسابی برای همه کارات وقت داری .... دیگه نگران نیستی
-
۶۵
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 19:43
به این نتیجه رسیدم : که در نتیجه کم کردن رابطه با پسران ومردان و فکرنکردن به هیچ مردی میتونی روز آرومو بی دغدغه ای رو پشت سر بذاری درسته بعضی وقتا یه نیازایی توی وجودت داد میزنه که به کسی نیاز داری ولی جواب ندادن به اینگونه نیازها باعث میشه فرآیند خاموش سازی زخ بده ود رنتیجه تو میتونی با آرامش و امنیت کامل روزتو به شب...
-
۶۴ امروز ۲۱/۹
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 19:04
امروز روز خیلی خوبی بود نمایشناممونو خودمون ساختیم اینقدباحال شده بود که بچه ها از اول تا آخرش خندیدن البته منم بعضی جاها نمیتونستم جلوی خودمو بگیرمو میخندیدم وای که چه باحال بازی کردیم.... مخصوصا مریم جون با اون حالتو نگاهو حرف زدن خودشیفته اش.... انگار تو خونش بود.... بعدش هم با بچه ها کلی عکس یادگاری گرفتیم.......
-
۶۳ ۱۵سالگی من
جمعه 19 آذرماه سال 1389 11:49
یادمه ۱۵ساله که بودم اونموقعها خیلی قیافه میگرفتم خیلی ادعام میشد اون سالا اکثر بچه ها که نه بعضیاشون دوس پسر داشتن ولی من میخندیدم میگفتم من مث شماها نیستم من نیازی به پسراندارم پسرا مارو بخاطر نیازای کثیفشون میخوان وازاینجور حرفا.... یکی از بچه ها میگفت اگه فلانی به من ۱دسته گل بده باهاش دوست میشم بهش میخندیدم...
-
۶۲ ................
جمعه 19 آذرماه سال 1389 10:27
بدون اجازه گوشیتو خاموش میکنی البته گوشی منم دیگه کار نمیکنه کلا صفحه اش سفید شده و هیچی معلوم نیست اگه اینجا بودی اینقده.... تا بمیری خیلی بد شدی دیگه دوست ندارم باهاتم قهرم ببخشید.............دوست جون قهل نکن باشه روشن میکنم....
-
۶۱ تصمیم
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 22:00
تصمیم گرفتم: گوشیمو تا اطلاع ثانوی خاموش نگه دارم
-
۶۰ چرابارون نمیاد؟؟؟
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 21:57
چرا بارون نمیاد ؟؟نکنه بارونم از ما بیزاره بارون بیادیگه.... اینقد خودتو لوس نکن یه ملت چشم انتظارتن.... بیا قربونت برم نمه نمه بیا .... قول میدم دخی خوبو مهربونی بشم یه خرده بیا به جون خودت مردم از بس انتظار باریدنتو کشیدم... صبرم تموم شده بیا.... قول میدم اگه بیای تا صب پیشت بشینم به تموم حرفات گوش بدم با جونو دل...
-
۵۸...؟؟؟
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 19:28
نباید کم آورد؟؟ اگه سکوت کنی فریاد میزنند؟؟ اگه حرف نزنی به جات حرف میزنن؟؟ وقتی میام نت یه خرده آروم میشم ....حالا همه دنیای من تو نت و وبگردی خلاصه شده... داشتم واسه ارشد درس میخوندما درستو حسابی هم میخوندم.... ولی نذاشتی ذهنیتمو خراب کردی داغونم کردی..... کمم که نمیاری خصوصیتته ویژگی ذاتیته پرروبودن تا سرحد مرگ......
-
۵۸ ببخشمت یا نبخشمت؟/
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 16:05
امروز تصمیم میگیرم ببخشمت....فردا پشیمون میشم که چرا بخشیدمت؟؟... بتی میگه عشق یعنی که گذشت آخه چقدگذشت؟/ دیشب میگفت :اگه بذاری میرم میزنمش .... تو چی میدونی بتی؟؟ چی میدونی؟/که تموم لحظه هایی که من گریه زاری میکردم اون بااون دختره خوش میگذرونده؟/ باید ببخشمش باید ازش بگذرم؟؟ دوس دارم ...........نمیخوام نفرین کنم از...
-
۵۷ .................
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 15:30
حیف احساس برای بعضیا خرج شه واقعا.... من که یادم نمیره چه زجرا وبدوبیراهه هایی که بارم نکردی بخاطر هیچ... بخاطراون دختره شوهردار... اینقد عصبانی ام که دارم منفجر میشم .... از تو ذهنو قلبو دل من برو بیرون گمشو بیرون......... نمیخوام ببینمت خدایا کی این روزا تموم میشه من میخوام برم ازاینجا ....چرا دانشگاه طولانی شده...
-
۵۶ نمایشنامه
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 11:55
من یه نمایشنامه درمورد اختلال خودشیفتگی میخوام کی بلده ۱شنبه نمایشنامه داریم باید سزکلاس بازی کنیم؟؟
-
۵۵ منو نت
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 11:12
بعداز اینکه کلی توی سایت خوابگاه نشستمو منتظرموندم بالاخره یه سیستم خالی گیرم اومد.... -میشه من ثبت نام خوابگاه برا ترم بعدمو انجام بدم؟؟ -میشه من واسه استاد یه مطلبی رو اتچ کنم؟؟ -میشه برام ایمیل بسازی؟؟ ووووو........... بابا بیخیال شید بخدا منم کار دارم بعداز ۲ساعت اینجا نشستن این سیستم گیرم اومده .... جون مادراتون...
-
۵۴ قصه تلخ قـــــوربــــاغــــه هــــا !!!! ...
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 10:08
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند مارها...
-
۵۳ یه خرده آرامش
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 13:08
امروز یه آرامش عجیبی سراسر وجودمو کرده یه احساس خوب............. شاید چون تونستم با خودمو افکارو گذشته کنار بیام تا حدودی... ولی موندم تو این فکرکه:منظور از دادن اسمسی که منو ببخش بهت بد کردم شرمندتم نمیتونم تو روت نگاه کنم خجالت میکشم چیه؟؟ تو که شکستی و زدی و خردوخمیرو داغون کردی رفتی پی خوش گذرونیت اینا چیه میگی؟؟...
-
۵۲ محرم وصفر
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 13:01
من محرم و صفرو دوس ندارم از این سیابازیا خوشم نمیاد دلم میگیره.... مگه زوره دوس ندارم برا قرن ها قرن ها پیش عزاداری کنم.... جمع کنید این بساطو توروخدا... نوحه و گریه نمیخوام... من که برای اینکه صداهای نوحه و شیونو نشنوم تصمیم گرفتم کلا هندزفری بذارم تو گوشم تا کمتردپرس شم
-
۵۱ صدای مامان
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 00:18
صبی خیلی دلم گرفته بود .... توی سرویس بودم داشتم میرفتم یونی...هندزفری تو گوشم بودو آهنگ گوگوش که میگه :گریه کنم یا نکنم؟حرف بزنم یا نزنم؟؟............. گوش میدادم .... که گوشیم زنگ خورد مامانی بود وای که چقد صداش آرامش بخش بود کلی آروم شدم با شنیدنش با حس وجودش .... باز زندگی تو خونم جریان پیدا کرد... مامان برام کلی...
-
۵۰ شروع دوباره
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 22:20
بعضی موقع ها به این فکر میکنم که کاش میرفتم تو کما وقتی به هوش میومدم همه خاطره های بد از ذهنم دیلیت میشد یا میتونستم با چاقو درقلبو دلمو باز کنم اون قسمت از کمبود و نیاز و ناخودآگاه که آزار دهنده اس رو بردارم دور بندازم باز درشونو بدوزم باز از نو شروع کنم... امروز استاد درمورد اختلال فراموشی تجزیه ای صحبت میکرد :این...
-
۴۹ ناخودآگاه
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 13:44
دلم میخواد بنویسم تا فراموش بشه ولی سخته خیلی سخته مینویسم از هر چی که یادم میاد ..... میدونی بعضی وقتا نا خود آگاه انسان به محض اینکه با رویدادی که قبلا براش اتفاق افتاده روبرو میشه مثلا با چیزی شبیه اون .... ناخود آگاهش به ناحیه خود آگاه میاد اونوقته که باز آدمه افسرده میشه و میشینه های های گریه میکنه یا اینکه اونو...
-
۴۸ خاطره بی مزه
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 13:27
حالاکه بارون نمیاد پس سعی میکنیم باچیزهای دیگر سرخودمان را گرم کنیم و کمتر غصه محدودیتها و دوست نداشته شدن را بخوریم امروز تو دانشگاه باز داشتم تا فارغ التحصیلی روزشماری میکردم آخه دیدن بعضی افراد تو یونی باعث میشه که آدم هوس کنه هرچه زودتر مدرکشو بزنه زیر بغلشو بره که بره تا غم این آدمای بد روزگارو بیرحمو نخوره وقتی...