-
۱۳۳ تکرار
جمعه 17 دیماه سال 1389 12:38
دیگر برای خوابیدن روی نیمکت ها هم جا نیست چه برسد به آغوش تو ! جمال عاملی
-
۱۳۲ ...
جمعه 17 دیماه سال 1389 12:26
میگم:: کاش یه اتاق پره اسباب بازی داشتم میگه::مگه بچه ای ؟؟حداقل بگو کاش یه شوهر خوب و زندگی راحت داشتم حداقلش بگو کاش بچه بودم.... میگم::نه اسباب بازی میخوام با یه جعبه مدادرنگی... جواب نمیده باز میگم :؛ کاش یه چتررنگی داشتم میگه::میخوای چکار؟ میخوام برم زیز بارونا ....
-
۱۳۲عضویت در گروه خنده بارون
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 18:45
قرار شده میلاد نامزد شوتو بیا اینجاو ماهارو یه شب به پیتزا دعوت کنه...از اونجایی گروه ما در وارد شدن به اعضای جدید سخت گیره...و سعی میکنه افرادی رو برای عضوشدن بپذیره که: ۱.دارای روحیه ی انعطاف پذیری باشن ۲.باحال و لوطی باشن و از گفتن بعضی کلمات خجالت نکشن و ابایی نداشته باشن ۳.جسورباشن و با هر دعوا وکش مکشی جا نزنن...
-
۱۳۱ حال و حوصله درس خوندن ندارم
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 18:30
امروز اصلا درس نخوندم...هوایی شدم ...دست ودلم به هیچ کاری نمیره...میدونی چرا؟؟ازساعت ۱۲ که ازسالن مطالعه رفت سوئیت همش گفتیمو خندیدیم اینقد که دیگه بچه ها اعتراض کردنو مارو دعوا کردن ...ماهم گفتیم:هرکی مشکلی داره بره سالن مطالعه... ما از یه گروه ۴نفره تشکیل شدیم ...منو سم کوکو و بتی و شوتو....ما۴ نفر توهمه چی باهم...
-
۱۳۰ دلم تنگه
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 19:29
دلم خیلی تنگه خیلی زیاد... مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست
-
۱۲۹ دیگه درمورد دخترک چیزی نمینویسم
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 18:29
بیخیال زندگی دخترک...به درک که چی شد و چی گذشت .... ولی حالا دخترک دیگه نمیخواد بهشون فکرکنه حتی به خاطرات بدترازاین که براش افتاد نمیخواد فکر کنه میخواد دفنشون کنه برای همیشه خاکشون کنه ...اصلا نه بودن نه هستن لنگار نهانگار این داستان واقعی وافعی بود دخترک و ماجراش که تا دانشگاش هم کشید واقعی بود...ولی حالا دخترک خنگ...
-
۱۲۸ دخترک و درد بی درمون
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 17:16
حالا دخترک هم عذاب وجدان داشت هم اینکه جدایی ازاون یارو براش دشوار بود یارو هم ازوقتی دید دخترک حرفایی درمورد گناه و جهنم زشتی و بدی میزنه...دیگه کاری به کارش نداشت...هروقت هم دخترک میزنگید با یارو دردل کنه یارو جواب سربالا بهش میداد....لعنت به آدم نامرد...بعددیگه رابطشون قطع میشه... دخترک دیگه از کارخدا سردرنمیاورد...
-
۱۲۷ من این عکسه رو خیلی دوس دارم
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 11:07
آخی قلبونش بلم
-
۱۲۶ نادانی دخترک
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 10:44
دخترک با اون بغل کردنا یه حس خوب بهش دست میده...یه جورآرامش ...ولی وقتی میره خونه باز حالش گرفته میشه ...باز وضع خونه اذیتش میکنه میره میشینه درساشو میخونه...همون روزا اون یه خواهرشم برا کنکور میخونده...اینقد باهم سرد بودن که باهم درباره هیچ موضوعی حرف نمیزدن فقط بعضی وقتا که کارشون پیش هم گیر میکرد باهم مهربونتر...
-
۱۲۵ خری دخترک
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 21:49
دخترک دیگه فکر میکرد دنیارو بهش دادن...آخه وضع خونه دخترک زیاد مساعد ومناسب ارضا کردن نیازای روحی وروانی و عاطفیش نبود ... دخترک حالا وقتی میدید دوستاش چه بابا ومامانای پولدارو سالمی دارن دلش میگرفت دخترک پول نمیخواست هیچی نمیخواست توقع نداشت بابا مامانش تو این سن متوجه نیازای اون باشن دخترک میفهمید که دیگه سن بابا...
-
۱۲۴ زنده باد شلختگی!!!
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 12:09
امروز کلی کار ریخته سرم...بتی رفته خونشون امروز برمیگرده تو این مدتی که بتی نبوده من حسابی تختشو کثیف کردم بهم ریختم روش زندگی کردم ....بیا ببین شده بازار شام.... ازش عکس گرفتم بیام شلختگیهامو بهتون نشون بدم ولی ازبس کامپیوتر خوابگاه ویروس داشت باز که نشد هیچ تازه مموری گوشیمم داغون شد امشب باید برم درستش کنم... میگم...
-
۱۲۳ دخترک و نمیدونم بلد نیستم اسم بذارم!!!
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 09:21
دخترک خیلی غمگینو تنها بوده تااینکه یه روز میشنوه بین آبجیشو پسربرادرش شکرآب شده ...دخترک کلی ذوق میکنه....البته این به این معنی نیست که دیگه پسربرادرش خونشون نمیادنه ...حالا دیگه پسره به دخترک توجه میکنه دخترک خوشحال میشه و از اینکه کسی هستو اونو دوست داره از خوشحالی میخواست بال در آره ...میشنوه که خواهرشو اون پسره...
-
۱۲۲ ببار بارن
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 20:23
ببار باران که دلتنگم...مثالِ مرده بی رنگم ببار باران کمی آرام... که پاییز هم صدایم شد که دلتنگی وتنهایی رفیق باوفایم شد ببار باران...... بزن برشیشه ی قلبم بکوب این شیشه را بشکن که درد کمتری دارد اگر با دستِ تو باشد ببار باران..... که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم ازیادش ببار باران..درخت وبرگ خوابیدن اقاقی..یاس...
-
۱۲۱ دخترک و بی توجهی
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 20:16
دخترک از اونروز بیشتر احتیاط میکنه...دیگه زیادی به شوهرخواهرش نزدیک نمیشه ...و دیگه این ماجرایی که افتادو فراموش میکنه....بیخیالش میشه.... دخترک ۱۴ساله میشه ولی هنوز چیزی از رابطه جنسی و دوس پسر چیزی نمیدونه ...از حرفای دوستاش یه چیزایی میفهمه ولی اهمیتی نمیده و ترجیح میده موقع اینجور صحبتا پیش اونا نشینه که نکنه یهو...
-
۱۲۰ ببخشید
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 10:21
دیگه انگیزه ای واس نوشتن بقیه ش ندارم ولی اتفاقات بدتری هم برا دخترک میفته.... ولی دخترک هنوز امیدشو از دست نداده و داره زندگی رو میگذرونه به امیدروزای بهتر.......
-
۱۱۹ دخترک
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 09:59
یه روز همسایه دخترک اینا به مسافرت میره وکلید خونه رو دست خونواده دخترک میده تا هرازگاهی سری به خونه بزنن و گلها رو آبیاری کنن.... بابای دخترک تازه از کار برگشته بود کلیدو میده به دخترک میگه امروز تو با اص(شوهر خواهرش)برو به خونه سربزن .... دختره میگه چشم ولی همینکه میرن باهم توخونه همین که دختره پاشو میذاره تو خونه...
-
۱۱۸ ..............
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 09:54
میخوام سریع برم سر اصل مطلب اگه بعضی کلمه ها و جمله هارو بیان میکنم ازهمتون عذر میخوام آخه داستانو میخوام دقیق تعریف کنم.....
-
۱۱۷ دخترک و بلوغ
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 09:37
زمانیکه دخترک به دنیا میاد .... دیگه همه خواهر و برادر ناتنی ازدواج کرده بودن فقط یه دونه خواهر مونده بود که ازدواج نکرده بود...البته رابطه این بچه ها با خواهرای ناتنی اینقد صمیمی و دوستانه که .دخترک کلاس دوم دبستان میره که خواهر ناتنیش ازدواج میکنه ومیشن ۴ تا بچه.... شوهر خواهر ناتنی به دخترک بیش از حد توجه میکرد...
-
۱۱۶ نیا باران
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 20:02
نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از اهل زمینم، خوب می دانم که گل در عقد زنبور است ولی از یک طرف، پروانه را هم دوست می دارد نیا باران. از طرف یه دوست جون خوب
-
۱۱۵ گذشته بابا و مامان دخترک
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 19:08
بابای دخترک ۲تا زن نداشت ولی زنش فوت کرده بود بعد ازاونجایی که به تنهایی قادر به اداره زندگی نبود و بچه هاشو نمیتونست بزرگ کنه میره ازدواج میکنه اون زمان ۵تا پسرداشت و ۲دختر که ۴تااز پسراش ازدواج کرده بودن و فقط ۱پسر و۲دختر خونه بوده .... مامان دخترک هم قبلا با یه آدم هوس باز آشغال کثافت ازدواج کرده بود که جز اینکه از...
-
۱۱۴آرزوهای دخترک
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 18:24
دخترک خیلی دوست داشت یه چتر رنگارنگ خوشگل داشته باشه از اونایی که دوستاش داشتن ...مامان مژگان همکلاسیش همیشه براش از این تخم مرغ شانسیا که توش جایزه و کاکائو داشت براش میخرید دخترک از اینا هم خیلی دوست داشت ... دخترک بزرگترین آرزوش این بود که یه جفت کفش اسکیت داشته باشه ولی هیچوقت به آرزوش نرسید...وهیچوقت دراین باره...
-
۱۱۳ زندگی دخترک
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 12:49
توی یه خونواده پرجمعیت به دنیا اومد...نه پرجمعیت ولی برادرای ناتنی زیادی داره که خدارو شکر ازدواج کرده بودنو هرکدوم توی خونه خودشون زندگی میکردن اصلا کاری به کار همدیگه نداشتن سالی ۱بار اونم عید نوروز تازه به اجبار همو میدیدنو سلام تبریک تا سال بعد .... توی خونشون فقط۴تابچه هستن که ۲تا خواهر با۱برادرکه از همدیگه ن...
-
۱۱۲دلم میخواهد یک زن باشم
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 10:47
دلم می خواهد یک زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!ـ من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم –قرمز، زرد، نارنجی ، برای...
-
111چون خوشم اومد گذاشتم اینجا.....
شنبه 11 دیماه سال 1389 22:19
-
۱۱۰ کاش....................
شنبه 11 دیماه سال 1389 21:42
امروز صبح ساعت7 بیدارشدم از همون موقع تا ظهر حسابی درس خوندم برا استراحت اومدم سایت خوابگاه اما قطع بود مث دیروز و پریروز.....بیخیال شدم رفتم سوئیت باسمیه وبچه ها گفتیموخندیدیم...حالم خوبه خوب بود ....خوشحالو راضی بودم ولی نمیدونم چرا دلم گرفت یعنی میدونم ولی نمیخوام بگم... برمیگرده به دیشب که یکی از همشهریامو تو...
-
۱۰۹بدجنس
شنبه 11 دیماه سال 1389 21:06
بعضی وقتا احساس میکنم زیادی بچه موندم ....زیادی نمیفهمم زیادی حالیم نیست نه من حالیمه میفهمم ولی بلد نیستم چه جوری باید بیان کنم... یهویی دلم میگیره .... بعد میشینم گریه کنم ولی حوصله گریه کردنم ندارم اصلا گریه هم نمیکنم.... امروز تو بدجوری زدی تو ذوقم...بی احساس بدجنس بداخلاق ..... میدونم شما نفهمیدین من چی میگم
-
سلام
شنبه 11 دیماه سال 1389 20:46
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
-
۱۰۷ کودک و چکمه
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 12:51
هزاران دهقان از خدا طلب باران کردند وغافل ازینکه خدا با کودکی ست که چکمه هایش سوراخ است....
-
۱۰۶ نوحه گر
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 23:39
بنا به گزارشات رسیده... دیشب دانشکده فنی مهندسی دانشگاه ما توی آتیش سوخت... خبرگزاری ایسنا (هاجر ایسنا) اینگونه بیان کرد که :: دیشب قسمت سایت دانشکده بعلت اتصالی برق ها آتیش میگیره و یابه گونه ای منفجر میشه.... دیشب قبل از آتش سوزی:: جناب نوحه گر توسط شبکه ۳ دعوت شده بود تا درخصوص دانشگاه ما حرف بزنه و پیشرفتهایی رو...
-
۱۰۵ انتظار
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 22:02