...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۳۱ باز برگشتم سر خونه اول...

 

 

     باز برگشتم سر خونه اول .....عیدقربانو رفتم خونه بتی جون و طاهره گلو..... 

     وای که چه خوب بود اینقدمهمون نواز بودن که حسابی منو شرمنده خودشون کردن 

     هنوز توخماری اونروزا موندم .... 

    خونه بتی و طاهره توی روستاست وای که چه هوایی داشت دوروبرمون پراز کوه بود 

    ولی وقت نشد از یکیش بریم بالا و به اسم خودمون ثبتش کنیم... 

   خیلی خوش گذشت هرچی بگم باز کم گفتم شب آخر که میخواستیم برگردیم 

   همه دمغ و کسل بودن و اصرار میکردن بیشتر بمونیم ماهم که از همه کسلتر... 

  ... 

  ... 

  ... 

 مامان بتی از اینکه با من یه عکس نگرفته بود خیلی ناراحت بود به بتی گفته بود 

  اینقد عجله کردین که یادم رفت با....عکس بگیرم  

  

     

 حالا که برگشتم خوابگاه به جای داشتن انرژی باز بی حوصله شدم دیدن جو خوابگه 

 باز حالمو گرفته 

 

 

        اینقد بی انرژی شدم که باورم نمیشه نمیدونم باز چه اتفاقی افتاده اینجوری شدم.... 

 

          

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد