...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۳۲ اتاق ما

 

 

      اینم یه عکس واقعی از اتاق ما............. 

      

 

   ولی من با اینا که مشکلی ندارم من خودمو میتونم باهر موقعیتو شرایطی وفق بدم 

   تازه به جو اتاقمون همیشه میخندم و ...... 

 

   خیلی باحاله ولی بعضی بچه ها باگذشت ۴سال هنوز این جو براشون غیر قابل تحمله 

    

 

          فرستاده شده توسط دوست جون

۳۱ باز برگشتم سر خونه اول...

 

 

     باز برگشتم سر خونه اول .....عیدقربانو رفتم خونه بتی جون و طاهره گلو..... 

     وای که چه خوب بود اینقدمهمون نواز بودن که حسابی منو شرمنده خودشون کردن 

     هنوز توخماری اونروزا موندم .... 

    خونه بتی و طاهره توی روستاست وای که چه هوایی داشت دوروبرمون پراز کوه بود 

    ولی وقت نشد از یکیش بریم بالا و به اسم خودمون ثبتش کنیم... 

   خیلی خوش گذشت هرچی بگم باز کم گفتم شب آخر که میخواستیم برگردیم 

   همه دمغ و کسل بودن و اصرار میکردن بیشتر بمونیم ماهم که از همه کسلتر... 

  ... 

  ... 

  ... 

 مامان بتی از اینکه با من یه عکس نگرفته بود خیلی ناراحت بود به بتی گفته بود 

  اینقد عجله کردین که یادم رفت با....عکس بگیرم  

  

     

 حالا که برگشتم خوابگاه به جای داشتن انرژی باز بی حوصله شدم دیدن جو خوابگه 

 باز حالمو گرفته 

 

 

        اینقد بی انرژی شدم که باورم نمیشه نمیدونم باز چه اتفاقی افتاده اینجوری شدم.... 

 

          

۳۰ آرامش

 

 

       قبلا که دلم میگرفتو یه حس بد به سراغم میومد سریع میرفتم نماز میخوندم 

        حالا که نماز نمیخونم وقتی اینچوری میشم کتاب میخونم احساس بهتری  

       بهم دست میده باخوندن کتاب بیشتر احساس آرامش میکنم وقتی یه مطلب 

       جدیدو یاد میگیرم بیشتراز نماز بهم آرامش میده............. 

 

   

۲۹ بخش اطفال

 

 من که اینو خوندم خوشم اومد شاید شماهم خوشتون بیاد.... 

 

 

  رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد 

   که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... 

  بدون وقفه میگفت: «تقی.....تقی!»

  پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ... 

  بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! مرد که گریه نمیکنه! 

  پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید 

  تو خونه تقی صداش می کنند!!...اونم زد زیر خنده!

  ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده!!

 مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش ،بعد هم 

  دلداری اش داد و آرومش کرد

 گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...

 مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... 

  این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود،  

 برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: «تقی.» 

 

                                                                khialatemobham.blogfa.com

۲۸ برای تو

 

 

دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام، 

 خواهم که جاودانه بنالم به دامنت  

شاید که جاودانه بمانی کنار من، 

 ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت 

 

 

 

۲۷ لبخند

 

 

برخلاف خواسته ومیل باطنی وقلبیم به دانشگاه رفتم ولی تازه ۱کم بهتر شدم  

ومیخوام برم درس بخونم بی بهونه بی حرف 

نه اتفاق خاصی نیفتاده همش برمیگرده به گوشیم که دیگه بهش اهمیتی نمیدم 

و............ 

 

البته این حالت من کم دوامه امید که این دفعه مقاومتم افزون گردد....

۲۶ زنده!

ما آدم های احمق

سال ها کار

سال ها درس

سال ها عذاب

سال ها تحمل هر گونه مشقت و سختی به امید فردای ناآمده!

و شاید هم هیچوقت نیاید اما هر چه هست این است که نا امیدی در تک تک سلول های ما نفوذ کرده و وقتی با هم فریاد بر آرند و هم صدا و متحد شوند دیگر هیچ چیزی یارای مقابله با آن را ندارد مگر خود کشی و پایان

حال که هنوز خود کشی رخ نداده یعنی هنوز به پایان نرسیدیم و عذاب همچنان تداوم دارد

زندگی بی ما ادامه خواهد داشت و البته هم نباید انتظار داشت که پایان بیابد تنها اتفاقی که می افتد این است که زندگی بی ما ادامه خواهد داد یا ما دیگر جز اموال و دارایی زندگی یا بهتر است بگویم زنده بودن نیستیم ما به هیچ تبدیل میشویم و شاید هم تا مدتی در ذهن یه عده آدم غیر مهم و عادی خاطره هستیم که آن هم  کم کم کمرنگ میشود

مجادله ما با زندگی بر سر چیست

همیشه اوست که پیروز است و ما مهره های شطرنجی هستیم که شاید به خواست آنها میتوانیم محو و نابود شویم یا مدتی بیشتر در بازی باشیم

اکثرن دلگیریم و در حالت نیمه افسردگی به سر میبریم و همه ی این مصیبت ها را متحمل         میشویم تنها به این خاطر که فردای بهتری داشته باشیم

گذشته که به تلخی گذشته است

حال را هم که به امید فردا هدر می دهیم

فردا هم که بیاید باز آن را برای فردا های نامده تلف میکنیم

اینجا ایران صدای سکوت مرگبار!

 

نوشته شده در اوج ناامیدی به ساعت 22/46 

 

                                                            برگرفته از روزمره گی های ما

۲۵ دلتنگی

 

 

 

 

 

آه! دلتنگی، دلتنگی، دلتنگی  

به تو عادت کرده بودیم  

 مهربانی‌ات افزون نبود  

 

 

۲۴ کجاست؟

 

 

      بعضی وقتا دلت یه جوری مشه اصلا احتیاج نداری به کسی بگی چته  

      از چیزی که ناراحتت کرده بگی از کلافگیت بگی دنبال راه حل نیستی 

       فقط دوس داری یکی محکم بغلت کنه و تو بغلش گریه کنی های های 

       بعداز اینکه عقده ت خالی شد تو چشاش زل بزنی و بگی من خوب شدم 

   

       من الان یه بغل محکم میخوام ...............