...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۱۲۸ دخترک و درد بی درمون

حالا دخترک هم عذاب وجدان داشت هم اینکه جدایی ازاون یارو براش دشوار بود یارو هم ازوقتی دید دخترک حرفایی درمورد گناه و جهنم زشتی و بدی میزنه...دیگه کاری به کارش نداشت...هروقت هم دخترک میزنگید با یارو دردل کنه یارو جواب سربالا بهش میداد....لعنت به آدم نامرد...بعددیگه رابطشون قطع میشه... 

دخترک دیگه از کارخدا سردرنمیاورد میگفت:خدا چی میشد یکی بود همه اینمسائلوبرامن توضیح بده من که علم غیب ندارم...من که با دوستامم تومدرسه ازاین حرفانمیزنم...پس ازکجاباید میدونستم؟؟؟حالا ذخترک بدجور ناراحت کارایی که کرده بود بود...دخترک ولی ته دلش هنوز یارو رو دوس داشت...همش به خودشو احساسش فحشو بدوبیراه میداد... 

دخترک میره سوم دبیرستان...یه روز کنار بخاری داشته خودشو گرم میکرده که یکی دیگه ازبرادرناتنیاش(پسرمامانش)توخونشون بوده برادرش از حموم میاد بیرون میخواد خودشو گرم کنه...میاد به دخترک میگه:برو اونور مگه نمیبینی میخوام خودمو گرم کنم دخترک میگه::خوب اینجاواستا مگه چقدجامیخوای برادره دخترکو هل میده میگه تو باز واس من زبون دراز شدی هزاربار گفتم جوابگویی منو نکن زبون دراز آشغال دخترک هم کم نمیاره باز جواب میده توحق نداری سرمن داد بزنی مگه تو چکاره ی منی که بامن اینجوری حرف میزنی؟؟....دعواشدید میشه برادره یه لگد محکم میزنه به پای دخترک دخترک میخوره زمین بدجوری دردش میگیره..ولی باز دست بردار نیست و جوابگویی میکنه آخه طاقت حرف زورنداشته...باز برادره میاد دخترکو بزنه ایندفعه مامان دخترک بسختی بلند میشه و جلوی پسرشو میگیره... 

دخترک خیلی ناراحت میشه تاصبح گریه میکنه ازاینکه داداش کوچیکه ش نه میاد وسط نه ازش طرفداری میکنه مامانش هم دقیقه ۹۰ به دادش میرسه...دخترک خیلی پاهاش درد میگیره تا ۱هفته پاهاش بدجوری درد میکنه ولی به کسی چیزی نمیگه.....فقط پرمیشه از کینه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد