...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۱۲۹ دیگه درمورد دخترک چیزی نمینویسم

 

بیخیال زندگی دخترک...به درک که چی شد و چی گذشت .... 

ولی حالا دخترک دیگه نمیخواد بهشون فکرکنه حتی به خاطرات بدترازاین که براش افتاد نمیخواد فکر کنه میخواد دفنشون کنه برای همیشه خاکشون کنه ...اصلا نه بودن نه هستن لنگار نهانگار این داستان واقعی وافعی بود دخترک و ماجراش که تا دانشگاش هم کشید واقعی بود...ولی حالا دخترک خنگ نیست احمقو ساده لوح نیست... 

 من از نوشتن از کینه و شکست عشقی و ببی توجهی و بی محبتی های زمونه بیزارم ...دیگه داستان دخترکو ادامه نمیدم خودم گریه م میگیره بارها وبارها ازنوشتن این داستان و اون لحظات دخترک... 

شاد باشید و موفق... 

بوسبوس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد