...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۱۳۹ سردرد

 

رفتم خوابیدم ولی اصلا گریه نکردم....خواب دیدم دارن منو بخاطر کارای کرده و نکرده باز خواست مییکنن بعد میخوان مجبورم کنن با پسرارشده ازدواج کنم....منم کم کم داشتم قبول میکردم...بتی همش میگفت قبول کن.... 

روز شنبه باز پسر ارشده اومد پیشم اومده میگه::پس چرا زنگ نزدی ؟گفتم:ازاونجایی که دلیلی برا داشتن رابطه نمیدونم دلیلی هم نمیبینم زنگ بزنم.... 

هیچی بهرحال حسابی به ما گیر داد و حال مارو گرفت ....منم همش میگفتم :علاقه ای ندارم دوس ندارم خوشم نمیاد ولی تو کتش نرفت که نرفت  

منم حسابی زدم توذوقش 

حال و حوصله نوشتن ندارم ....سرم میدرده.... 

خوب که شدم برمیگردم.... 

بای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد