...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۱۴۰ پسرارشدو

 

انگار آه پسر ارشده منو گرفته که حالا بدبیاری پشت بدبیاری شده ....امتحان اولمو عالی دادم ولی بقیه ش همه یکی از یکی دیگه خرابتر....تازه دیروز با یکی از بچه ها هم بشدت دعواکردیم.... 

روز شنبه بعد از امتحان اومده بود درعلوم انسانی وایساده بود بعدازاینکه امتحانمو دادم دیدیمش سعی کردم به روی خودم نیارم که مثلا ندیدمش ولی اون منو دید منتظر بود از دانشکده بیام بیرون تا بیاد باهام حرف بزنه .....ولی قبلش داشت باپسر همکلاسیم (همون پسره که باهاش دوست بودم حرف میزد))....همینکه حرفاشون تموم شد من خودمو بین بچه های کلاسمون که امتحان داده بودن قایم کردم تا منو نبینه و بیخیالم بشه ولی باز دیدو باحالتی نزدیک به دو پشت سر ما راه افتاد.... 

تااینکه کنار آبسردکن مارو گیر انداخت....گفت میشه حرف بزنیم؟گفتم باشه.... 

گفت :اونجا فهمیدم منو دور زدی و رفتی....گفتم:پیش دوستام زشت بود بیام پیش شما... 

گفت:چرا بهم زنگ نزدی...گفتم:ازاونجایی که دلیلی برای این رابطه نمیبینم لازم ندیدم زنگ بزنم ...گفت:چرا؟گفت:من نمیخوام باشما دوست باشم یه هرچیز دیگه ای 

ولی اون اینبار گفت که هدفش از اول ازدواج بوده ولی ازاونجایی که منو درست نمیشناسه هدفشو درست نگفته.... 

وووووووووووی که چه شخصیت ضعیفی داشت ....من توی چندلحظه که باهاش حرف زدم همه اینارو فهمیدم....اصلا پسر شاداب و باحالی نبود...بهش میومد ازاونایی باشه که نمیتونن از حقشون دفاع کنه.... 

آخه اعصابمو خرد کرد منم اختیارمو از دست دادم و سرش داد زدم البته کار اشتباهی انجام دادم ولی اون هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد.... 

گفت:اگه جواب نه بدی من میذارم ازاینجا میرم....سرمو میزنم تو این دیوار.... 

منم گفتم :تو که مثلا ارشد ....میخونی با اون پسره که شکست عشقی میخوره خودکشی میکنه و بی سواده چه فرقی داری؟؟منو تهدید میکنی؟؟دیگه اصلا هیچ علاقه ای ندارم... 

یکی از حرفاش که دیگه منو ازش متنفر کرد این بود که اذیتم نکن من بچه یتیمم...این حرفوکه زد حالم ازش به هم خورد...دیگه هیچی ندیدم و محکم سرش داد زدم بدبخت هی میگفت آرومتر ...بعدش هم خدافظی کردمو دیگه حتی جواب سلامش هم ندادم 

به خدا گفتم این چی بود سرراه ما قرار دادی ؟؟یه ذره اعتماد به نفس و عزت نفس نداشت چه زودخودشو باخت ...........  

وجالب اینجا که درمورد من ازپسرهمکلاسیمون تحقیق کرده بود همون لحظه واونم گفته بود دختر خوبو قابل قبولیه دقم گرفته بود که رفته بود از کی درمورد من پرسیده...

بدم میاد از شخصیتای ضعیف حام به هم میخوره....البته منم بعضی موقعها خودمو میبازم اما نه بسادگی این پسرارشده... 

خداکنه دیگه نبینمش...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد