-
۴۷ بارون ببار دیگه...
شنبه 13 آذرماه سال 1389 11:26
دو روزه هوای دلم ابری ابری و بارونیه.....تمومی نداره خداجون توروخدا بارونو ببارون فقط یه ذره بارون دلم میخواد برم زیر بارون شاید سبک شم بارون ....بارون
-
۴۶ دلداری
شنبه 13 آذرماه سال 1389 10:39
زندگی همینه دیگه یه عده میان ، یه عده میرن یه عده فقط ادعا میکنن ، یه عده بدون ادعا عمل میکنن یه عده میخورن ، یه عده به اونا اعتراض میکنن امان از این عده ها! تا میای دل ببندی یا اون اونی نیست که تو فکر میکردی تا تو اونی نبودی که اون میخواست یا اصلن همیشه چیزی میشه که راهتونو به کلی از هم دور میکنه درست مثل دو خط...
-
۴۵ زیبا هوای تو ابریست!
شنبه 13 آذرماه سال 1389 10:30
مگر اشک چشمانم را نمی بینی خوب پس بدان باران شدیدی گرفته است صدای شرشرش را نمیشنوی لااقل از رعد و برق شرمگین باش! وقتی دلم میگیرد و هوای دلم ابری میشود بدان که کسی برای من نمانده که برایم گریه کند زحمتش را به آسمان داده ام! می گویی هست نمی گویی کیست ساعت ساخت کشوری دیگر را سر ساعت هوا گذاشته ای که زنگ بزند مگر چشم های...
-
۴۴ قلبمو میخوام
شنبه 13 آذرماه سال 1389 10:12
حالا ۱سالی میشه که دل من پاییزی شده ... همه اون حرفارو میدونم که خودم نوشتم ولی من روحو قلب زخم نخورده مو میخوام من قلب سالممو میخوام دیگه هیچ عشقی رو باور ندارم
-
۴۳ آخرین جمله ش
شنبه 13 آذرماه سال 1389 09:55
آخرین جمله ش به من: ـ گریه نکن کثافت..... - چرا میخوای بری؟؟ چون یه نفر دیگه رو دوست دارم از تو متنفرم -چکارت کردم مگه؟ به تو چه که تو کارای من فضولی میکنی؟ -من فقط یه جمله گفتم این چه ربطی داره اصلا دلم میخواد عاشقشم دوس دارم باهاش حرف بزنم -چرا اون ؟اون که شوهرداره....چه نیازی به تو داره؟؟ به تو هیچ ربطی نداره...
-
۴۲ یه دردودل طولانی
جمعه 12 آذرماه سال 1389 12:45
تازگیا به هر بلاگی سر میزنم همش از عشقو عاشقیو فراموشیو ناکامی و...... بابا بی خیال این عشقو عاشقی بشید برید به زندگیتون برسید یا به قول سیم کوکو(سمیه):به فکر بالندگی و رشد عقلیتون باشین آخر همه این عشقولانه ها پره از ضربه های روحی روانی عاطفی جبران نشدنی ....که دیگه هیچی درمونش نمیکنه ... هیچی قلبو روحتو التیام...
-
۴۱ کمتراز ۳ماه تا فارغ التحصیلی مونده....
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 16:45
کمتراز ۳ماه تا فارغ التحصیلی مونده.... وقتی به اینکه سال بعد یا ترم بعد دیگه نه خوابگاهی هست نه دوستاو هم اتاقیایی که بخندوننت توی همه سختیا و شادیا باهات همراه باشنو نمیبینم دلم به اندازه تمام قاصدکای دنیا میگیره.... من چه جوری دوریشونو تحمل کنم اون سمیه که خیلی عاقلو فهمیدست حتی در شرایطی که خیلی ناراحته خنده از روی...
-
۴۰ رهایی
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 09:21
پرواز دسته جمعی مرغابیان شاد بر پرنیان آبی روشن در صبح تابناک طلائی آه ای آرزوی پاک رهائی
-
۳۹ انارها
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 09:19
انارها رسیده اند ودستی نیست که دانه شان کند از غصه می ترکند
-
۳۸ هوا باش
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 20:46
رها باش رها باش از این خانه رها باش نفس تنگ و قفس تنگ هوا باش هوا باش
-
۳۷ ((کامیون حمل زباله))
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 19:40
سلام دوستان این یک پیام برای همه ما می باشد روزی من بایک تاکسی به فرودگاه میرفتم.ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی میکردیم که ناگهان یک ماشین درست درجلوی ما از پارک بیرون پرید.راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. و ماشین سرخورد وبه فاصله چند سانتیمتراز ماشین دیگر متوقف شد! راننده ماشین دیگر سرش رابه ناگهان برگرداندو شروع...
-
۳۶ من و مترسک و کلاغ ها
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 18:40
مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان
-
۳۵ یه شب ماه میاد....
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 19:45
یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو میبره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا میبره اونجا که شباپشت بیشه هایه پری میاد ترسونو لرزون پاشو میذاره تو آب چشمه شونه میکنه موی پریشون یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو میبره ته اون دره اونجا که شبا یکه و تنها تک درخت بید شادو پرامید میکنه به ناز دستشو دراز...
-
۳۴ سکوت
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:25
کاش میشد باسکوتم حرف زد لازم نبود همه حرفاتو بزنی تا بفهمن اونم با حرف زدن شاید بفهمن....
-
۳۳ شب من و بتی
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 09:44
دیگه حوصله نوشتن و ادامه دادن به بلاگ نویسی رو ندارم ولی دوس دارم بنویسم وقتی کسی نیست که به حرفای دلت گوش بده دیشب بتی باز از دستم ناراحت شده بود نشست۲ساعت تموم حرف زد باهام البته بهش حق میدم واینبار دوس داشت که از حرفاش برداشت همیشگی رو نکنم بتی اکثر اسمسای منو تو گوشیش نگه داشته بود ولی من باورم نمیشد که یه دختر...
-
۳۲ اتاق ما
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 11:50
اینم یه عکس واقعی از اتاق ما............. ولی من با اینا که مشکلی ندارم من خودمو میتونم باهر موقعیتو شرایطی وفق بدم تازه به جو اتاقمون همیشه میخندم و ...... خیلی باحاله ولی بعضی بچه ها باگذشت ۴سال هنوز این جو براشون غیر قابل تحمله فرستاده شده توسط دوست جون
-
۳۱ باز برگشتم سر خونه اول...
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 11:37
باز برگشتم سر خونه اول .....عیدقربانو رفتم خونه بتی جون و طاهره گلو..... وای که چه خوب بود اینقدمهمون نواز بودن که حسابی منو شرمنده خودشون کردن هنوز توخماری اونروزا موندم .... خونه بتی و طاهره توی روستاست وای که چه هوایی داشت دوروبرمون پراز کوه بود ولی وقت نشد از یکیش بریم بالا و به اسم خودمون ثبتش کنیم... خیلی خوش...
-
۳۰ آرامش
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 13:19
قبلا که دلم میگرفتو یه حس بد به سراغم میومد سریع میرفتم نماز میخوندم حالا که نماز نمیخونم وقتی اینچوری میشم کتاب میخونم احساس بهتری بهم دست میده باخوندن کتاب بیشتر احساس آرامش میکنم وقتی یه مطلب جدیدو یاد میگیرم بیشتراز نماز بهم آرامش میده.............
-
۲۹ بخش اطفال
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 11:12
من که اینو خوندم خوشم اومد شاید شماهم خوشتون بیاد.... رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه میگفت: «تقی.....تقی!» پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ... ب چه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی...
-
۲۸ برای تو
شنبه 22 آبانماه سال 1389 19:59
دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام، خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من، ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
-
۲۷ لبخند
شنبه 22 آبانماه سال 1389 19:55
برخلاف خواسته ومیل باطنی وقلبیم به دانشگاه رفتم ولی تازه ۱کم بهتر شدم ومیخوام برم درس بخونم بی بهونه بی حرف نه اتفاق خاصی نیفتاده همش برمیگرده به گوشیم که دیگه بهش اهمیتی نمیدم و............ البته این حالت من کم دوامه امید که این دفعه مقاومتم افزون گردد....
-
۲۶ زنده!
شنبه 22 آبانماه سال 1389 12:15
ما آدم های احمق سال ها کار سال ها درس سال ها عذاب سال ها تحمل هر گونه مشقت و سختی به امید فردای ناآمده! و شاید هم هیچوقت نیاید اما هر چه هست این است که نا امیدی در تک تک سلول های ما نفوذ کرده و وقتی با هم فریاد بر آرند و هم صدا و متحد شوند دیگر هیچ چیزی یارای مقابله با آن را ندارد مگر خود کشی و پایان حال که هنوز خود...
-
۲۵ دلتنگی
شنبه 22 آبانماه سال 1389 11:05
آه! دلتنگی، دلتنگی، دلتنگی به تو عادت کرده بودیم مهربانیات افزون نبود
-
۲۴ کجاست؟
شنبه 22 آبانماه سال 1389 11:01
بعضی وقتا دلت یه جوری مشه اصلا احتیاج نداری به کسی بگی چته از چیزی که ناراحتت کرده بگی از کلافگیت بگی دنبال راه حل نیستی فقط دوس داری یکی محکم بغلت کنه و تو بغلش گریه کنی های های بعداز اینکه عقده ت خالی شد تو چشاش زل بزنی و بگی من خوب شدم من الان یه بغل محکم میخوام ...............
-
۲۳ بابا لنگ درازم نیست؟!
شنبه 22 آبانماه سال 1389 11:00
-
۲۲ بیزاری
شنبه 22 آبانماه سال 1389 10:18
از دیشب گوشیموخاموش کردم خسته شدم دیگه ازگوشیم..... نمیخوام گوشی داشته باشم اصلا هم دوس ندارم برم دانشگاه شاید امروز اصلا نرم.... بچه ها دعوام میکنن میگن این ترم آخری استادا میندازنتا....ولی من گوشم به این حرفا بدهکارنیست دوس ندارم برم نمیرم یه خستگی روحی روانی سراسروجودمو گرفته انگار دارن عذابم میدن مثلا این ترم...
-
۲۱ باران خدا کودک
شنبه 22 آبانماه سال 1389 10:05
هوا گرفته بود و باران میبارید. کودکی آهسته گفت: خدایا! گریه نکن، درست میشه
-
۲۰ برنامه هفتگی ما و خدا و حاج آقا
جمعه 21 آبانماه سال 1389 21:52
میخوام از برنامه های خوب وجالب و سرگرم کننده که خوابگاه و بسیج برای ما درنظر گرفتن تا اوقات ما به بطالت نگذرد و هم ثوابی نصیبمان گردد براتون بگم: شنبه دانشجویان گرامی نماز جماعت!نمازجماعت!امشب نماز جماعت باحضور حاج آقا درنمازخانه برگزارمیگردد حتما بیاین بعد ازنماز حاج آقا سخنرانی هم دارن باپذیزایی... ۱شنبه باز پیج...
-
۱۹ تنت را از میان بردار
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:58
تنت را به دست های کسی مسپار تاآنجا که دستانش از آن تو نشده تنت را بردار از میان رابطه ات٬ بگذار کلمه ها باشند صداها ونگاه ها تنت را بردار بگذار لحظه ها جاودانه بمانند درمیان خواهشی که از بوی تودر هوا می پیچد...... تنت را ازمیان بردار...........
-
۱۸ مترسک
جمعه 21 آبانماه سال 1389 11:46
مترسک میدانست تا او زنده است ، کلاغ ها از گرسنگی خواهند مرد! فردا..... مترسک خود را کشته بود..! او تازه کلاغ ها را فهمیده بود!