...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

...دختر بارون....

بگذار هرچه نمی خواهیم،بگویند/ بگذار هرچه نمی خواهند،بگوییم/ باران که ببارد کاری از چترها ساخته نیست

۱۳۳ تکرار

 

 

 

دیگر برای خوابیدن 

 روی نیمکت ها هم جا نیست  

چه برسد به آغوش تو ! 

  

 

 

 

جمال عاملی

۱۳۲ ...

 

میگم:: کاش یه اتاق پره اسباب بازی داشتم 

میگه::مگه بچه ای ؟؟حداقل بگو کاش یه شوهر خوب و زندگی راحت داشتم حداقلش بگو کاش بچه بودم.... 

میگم::نه اسباب بازی میخوام با یه جعبه مدادرنگی... 

جواب نمیده 

باز میگم :؛ کاش یه چتررنگی داشتم 

میگه::میخوای چکار؟ 

میخوام برم زیز بارونا ....

۱۳۲عضویت در گروه خنده بارون

 قرار شده میلاد نامزد شوتو بیا اینجاو ماهارو یه شب به پیتزا دعوت کنه...از اونجایی گروه ما در وارد شدن به اعضای جدید سخت گیره...و سعی میکنه افرادی رو برای عضوشدن بپذیره که: 

۱.دارای روحیه ی انعطاف پذیری باشن 

۲.باحال و لوطی باشن و از گفتن بعضی کلمات خجالت نکشن و ابایی نداشته باشن 

۳.جسورباشن و با هر دعوا وکش مکشی جا نزنن 

۴.رمز ورود به گروه را چندین بار تکرار کنن واز آن محافظت کنن(رمز گروه کلمه دلخواه  سم کوکوست)(بخاطر وجود پاره ای از مسائل امنیتی از گفتن رمز حتی به شما معذورم) 

۵.کسانی که هیچکدوم ازاین ویژگیه برخوردار نیستن لفطا هیچ سعی وتلاشی نکنن 

تبصره::این افرادبا پرداخت مقدار کمی پول ۵۰۰۰۰۰ریال پذیرفته میشوند 

  ۶. ......

مزایای گروه:: 

داشتن ساعاتی سرشاراز خنده و خوش گذرونی که برای تمام عمرغنیمت میکنه ...وشمارو از مشکلات زندگی دور میکنه و شکستهای عشقی رو از یادشما میبره... 

 

امضا  

دختربازیگوش گروه... جودی 

۱۶/۱۰/۸۹ 

بوسبوس

۱۳۱ حال و حوصله درس خوندن ندارم

 

امروز اصلا درس نخوندم...هوایی شدم ...دست ودلم به هیچ کاری نمیره...میدونی چرا؟؟ازساعت ۱۲ که ازسالن مطالعه رفت سوئیت همش گفتیمو خندیدیم اینقد که دیگه بچه ها اعتراض کردنو مارو دعوا کردن ...ماهم گفتیم:هرکی مشکلی داره بره سالن مطالعه... 

ما از یه گروه ۴نفره تشکیل شدیم ...منو سم کوکو و بتی و شوتو....ما۴ نفر توهمه چی باهم شریکیم چیزی رو از هم پنهان نمیکنیم...البته هیچکدوم چیزی رو از من پنهان نمیکنن ....هر ۳نفر همه چیشونو به من میگن ولی به همدیگه کمتر میگن  ولی لازم نیست مو به موی قضایارو برای همدیگه تعریف کنیم ما ۴ نفرباز۲گروهیم گروه منو سم کوکو(چیلینگر)وگروه بتی وشوتو!!!

تازگیا شوتو نامزدی کرده و دم به دقیقه با گوشیش حرف میزنه و درس نمیخونه دیشب طی صحبتایی که با میلاد داشتیم میلاد ترجیح داد که توی گروه منو سم کوکو باشه آخه منو سم کوکو ترم آخرمونه و از بتی و شوتو باحالتریم...و سوژه هایی که واس خنده پیدا میکنیم بیشتره... 

حالا چرا دست ودلم به درس خوندن نمیره ؟؟آخه ترم آخرمه وقتی میرم سالن مطالعه درس بخونم همه حواسم پیش بچه ها تو اتاقه...اصلا سخته دوریشون ...سخته دیگه نمیبینمشون

۱۳۰ دلم تنگه

 

 

 

 دلم خیلی تنگه خیلی زیاد...

 

مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،
همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست

۱۲۹ دیگه درمورد دخترک چیزی نمینویسم

 

بیخیال زندگی دخترک...به درک که چی شد و چی گذشت .... 

ولی حالا دخترک دیگه نمیخواد بهشون فکرکنه حتی به خاطرات بدترازاین که براش افتاد نمیخواد فکر کنه میخواد دفنشون کنه برای همیشه خاکشون کنه ...اصلا نه بودن نه هستن لنگار نهانگار این داستان واقعی وافعی بود دخترک و ماجراش که تا دانشگاش هم کشید واقعی بود...ولی حالا دخترک خنگ نیست احمقو ساده لوح نیست... 

 من از نوشتن از کینه و شکست عشقی و ببی توجهی و بی محبتی های زمونه بیزارم ...دیگه داستان دخترکو ادامه نمیدم خودم گریه م میگیره بارها وبارها ازنوشتن این داستان و اون لحظات دخترک... 

شاد باشید و موفق... 

بوسبوس

۱۲۸ دخترک و درد بی درمون

حالا دخترک هم عذاب وجدان داشت هم اینکه جدایی ازاون یارو براش دشوار بود یارو هم ازوقتی دید دخترک حرفایی درمورد گناه و جهنم زشتی و بدی میزنه...دیگه کاری به کارش نداشت...هروقت هم دخترک میزنگید با یارو دردل کنه یارو جواب سربالا بهش میداد....لعنت به آدم نامرد...بعددیگه رابطشون قطع میشه... 

دخترک دیگه از کارخدا سردرنمیاورد میگفت:خدا چی میشد یکی بود همه اینمسائلوبرامن توضیح بده من که علم غیب ندارم...من که با دوستامم تومدرسه ازاین حرفانمیزنم...پس ازکجاباید میدونستم؟؟؟حالا ذخترک بدجور ناراحت کارایی که کرده بود بود...دخترک ولی ته دلش هنوز یارو رو دوس داشت...همش به خودشو احساسش فحشو بدوبیراه میداد... 

دخترک میره سوم دبیرستان...یه روز کنار بخاری داشته خودشو گرم میکرده که یکی دیگه ازبرادرناتنیاش(پسرمامانش)توخونشون بوده برادرش از حموم میاد بیرون میخواد خودشو گرم کنه...میاد به دخترک میگه:برو اونور مگه نمیبینی میخوام خودمو گرم کنم دخترک میگه::خوب اینجاواستا مگه چقدجامیخوای برادره دخترکو هل میده میگه تو باز واس من زبون دراز شدی هزاربار گفتم جوابگویی منو نکن زبون دراز آشغال دخترک هم کم نمیاره باز جواب میده توحق نداری سرمن داد بزنی مگه تو چکاره ی منی که بامن اینجوری حرف میزنی؟؟....دعواشدید میشه برادره یه لگد محکم میزنه به پای دخترک دخترک میخوره زمین بدجوری دردش میگیره..ولی باز دست بردار نیست و جوابگویی میکنه آخه طاقت حرف زورنداشته...باز برادره میاد دخترکو بزنه ایندفعه مامان دخترک بسختی بلند میشه و جلوی پسرشو میگیره... 

دخترک خیلی ناراحت میشه تاصبح گریه میکنه ازاینکه داداش کوچیکه ش نه میاد وسط نه ازش طرفداری میکنه مامانش هم دقیقه ۹۰ به دادش میرسه...دخترک خیلی پاهاش درد میگیره تا ۱هفته پاهاش بدجوری درد میکنه ولی به کسی چیزی نمیگه.....فقط پرمیشه از کینه...

۱۲۶ نادانی دخترک

 

دخترک با اون بغل کردنا یه حس خوب بهش دست میده...یه جورآرامش ...ولی وقتی میره خونه باز حالش گرفته میشه ...باز وضع خونه اذیتش میکنه میره میشینه درساشو میخونه...همون روزا اون یه خواهرشم برا کنکور میخونده...اینقد باهم سرد بودن که باهم درباره هیچ موضوعی حرف نمیزدن فقط بعضی وقتا که کارشون پیش هم گیر میکرد باهم مهربونتر میشدن.... 

روزای دیگه هم پسره میاد دنبال دخترکو میبرده خونشون!!!!!دخترک برای اولین بار خیلی خجالت میکشه به پسره میگه::من دوس دارم دختر خوبی بمونم و کارای بدبد نکنم ...من میدونم اینکارا درست نیست جواب میشنوه:؛این کارا بد نیست مابه هم محرمیم پس اشکالی نداره...دخترک میگه::هرآدم محرمی اینکارارو بکنه یعنی هیچ اشکالی نداره؟؟ پسره میگه ::نه اشکالی نداره ...من اینکارارو میکنم چون تورو بیشتر از (م)و (س) دوس دارم چرا بااونا اینکارارو نکردم؟؟دخترک خدایی چیزی از زنا و گناه دراین باره نشنیده بود ....بعد ازاینکه یه کم فکرمیکنه...قبول میکنه....  

پسره هم دیگه هروقت نیاز داشته و لقمه ای پیدانمیکرده به دخترک میزنگیده!دخترک فکرمیکرد دوست داشتن یعنی این...!!! 

 تااینکه میره دوم دبیرستان اون خواهرشم دانشگاه قبول میشه واز خونشون میره....دخترک اینبار خوشحال میشه میگه:بهتر که رفت حالا من و اون باهم راحت تریم...دخترک همچنان به نمازو اصولی که بهش یاد داده بودن پایبند بود ...همیشه بعداز اونکارا یه جور عذاب وجدان میومده سراغش نمیدونست یعنی چی؟؟ 

تااینکه یه روز تصمیم میگیره قرآنو با معنی بخونه تا بفهمه معنی این عربیها چیه....یکی از سوره های قرآنو میخونه که توش راجع به زنا و مقاربت گفته بوده دخترک تازه میفهمه که چه گناه بزرگی مرتکب شده...از همون موقع به بعد دیگه رابطش با پسره کمتر وکمتر میکنه تا اینکه رابطش کانلا با پسره قطع میشه....

۱۲۵ خری دخترک

 

دخترک دیگه فکر میکرد دنیارو بهش دادن...آخه وضع خونه دخترک زیاد مساعد ومناسب ارضا کردن نیازای روحی وروانی و عاطفیش نبود ... دخترک حالا وقتی میدید دوستاش چه بابا ومامانای پولدارو سالمی دارن دلش میگرفت دخترک پول نمیخواست هیچی نمیخواست توقع نداشت بابا مامانش تو این سن متوجه نیازای اون باشن دخترک میفهمید که دیگه سن بابا مامانش برای ارضای نیازای اون مناسب نیست میدونست ۶۰سال تفاوت سنی خیلییییییی زیاده...ولی فقط آرزو داشت حداقل سالم باشن هی این دکتر اون دکتر پی دوا و درمون نباشن...آخه چندسالی میشد که مامان دخترک بیماری روماتیسم مفصلی گرفته بود و حتی از عهده انجام دادن کارای شخصیش بر نمیومد...همه اینا دخترکو آزار میداد...همش پیش خودش میگفت :کاش بابام جوون بود... 

ولی ازاونجایی که حالا باپسربرادر ناتنیش صمیمی شده بود دیگه احساس بدی نداشت فکر میکرد یکی تو دنیا پیداشده به اون اهمیت بده...همون سال خواهر بزرگه ش دانشگاه یه شهر دیگه قبول میشه و از خونه میره... 

دخترک سکوتو تنهایی رو بیشتر حس کرد ولی عین خیالش نبود آخه پسربرادرش دوسش داشت... 

یکی از روزا پسر برادرش میاد دنبالش و میبرتش خونشون...دخترک میبینه  خونه پسره خلوته میگه :مامانت اینا کجان؟؟جواب میده:رفتن بیرون  ...ولی تو بیا تو... 

دخترک میره تو....پپسره بوسش میکنه بغلش میکنه دختره خجالت میکشه...میگه :چرا اینجوری میکنی؟؟جواب میده:آخه خیلی دوست دارم...دخترک وقتی اینو میشنوه دیگه چیزی نمیگه اونروز هیچ اتفاق دیگه ای نمیفته دخترک برمیگرده خونه .....